دانلود و نقد کتاب
عشق یعنی... من که غریبانه در خیابان قدم میزدم غریبانه به مردم نگاه میکنم...
مرا صدا کن
یک هیچ
در برابر عظمت تو
هیچ تر می شوم...
همچو غباری در برابر کوه
یا تخیلی در برابر حقیقت...
خوب من؛
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
خودم هم نمیدانم به کجا میروم، از چه رو به راه افتادم...
چقدر هم تنها
خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار یعنی؟
مرا صدا کن تا در قعر تاریکی نمانم و از نور بسرایم. اگر صدای تو را بشنوم، اگر نام مرا بر زبان بیاوری، نیلوفرانه به سوی تو قد می کشم. مرا صدا کن تا در کویر نمانم و با صدای روشن تو چون غنچه شادمانه بشکفم.
Design By : Pichak