دانلود و نقد کتاب
در جست و جوی یوسف جان تأثیر عاطفی فراق و طلاق همینگوی بر «تپههایی چون فیل سفید» «تپههایی چون فیل سفید» از آن داستانهایی نیست که شروع، وسط و پایان داشته باشد. همینگوی آنقدر اطلاعات میدهد که خواننده خود نتیجه گیری کند. کل داستان از گفتوگوی دو عاشق تشکیل شده و در پایان خواننده بیشتر سؤال دارد تا جواب. ارنست همینگوی نویسنده بینظیری بود. کسانی که آثار او را مطالعه میکنند در تلاشاند برداشت خود از داستان را بیابند و در پایان، طبیعیتاً دربارهء خود همینگوی و زندگیاش به نتیجهگیریهایی میرسند. همینگوی زندگی سختی داشت، سرشار از سلحشوری و ناکامی. بعضی از این تجربیات مبنای بزرگترین آثار او بوده است. این مقاله تأثیر دوری از پائولین و طلاق از هَدلی را روی این داستان همینگوی تحلیل میکند. قبل از نوشتن «تپههایی چون فیل سفید»، همینگوی و زنش هَدلی و پسرشان بامبی مقیم پاریس شده بودند. در دوران اقامت در پاریس، هدلی و ارنست همینگوی با زنی به اسم پائولین فایفر آشنا شدند. پائولین بیشتر دوست هدلی بود تا همینگوی. در ابتدا چندان توجهی به همینگوی نمیکرد، به نظرش او تنبل بود و تن به کار نمیداد. بعداً این دو عاشق هم شدند و با هم رابطه برقرار کردند. به محض این که هدلی از رابطهشان مطلع شد، همینگوی درخواست طلاق کرد. هدلی به یک شرط با طلاق موافقت کرد: پائولین و همینگوی صد روز از هم دور باشند. بعد از صد روز اگر هنوز عاشق یکدیگر بودند، هدلی با طلاق موافقت خواهد کرد. این دورانِ دوری، تأثیر نازدودنی در زندگی و آثار همینگوی گذاشت. در طول این جدایی، همینگوی دست به کار مجموعهء داستانهای کوتاهی شد به نام "مردان بدون زنان". همینگوی میگوید: «عنوان کتاب اشاره به فقدان تأثیر لطیف رنانه در داستانهاست.» غیر از این مجموعه، یک داستان کوتاه هم به اسم «تپههایی چون فیل سفید» نوشت. داستان با گفتوگوی یک زوج در کافهای در ایستگاه قطار شروع میشود. خواننده زود متوجه میشود که این زوج فقط وقت گذرانی میکنند. با این حال ارجاعات متعددی خواننده را به آنجا میرساند که مصرف الکل برای این دو نوعی نوشدارو است. در پاراگراف آغازین، این زوج از قطار پیاده شدهاند. میخواهند چیزی بنوشند. ممکن است مشروبی بخورند ولی مرد پیشنهاد میکند آبجو بنوشند و تأکید میکند "بزرگ". اینجا نشان میدهد که این زوج با چیزی جدی دست و پنجه نرم میکنند. در پاراگراف 87 که دختر دیگر نمیخواهد حرف بزند، میپرسد که آیا میتواند یک آبجو دیگر بخورد. ماهیت بشر پرهیز از مشکلات است، همین کاری که این زوج میکنند. مردم چرا مشروب میخورند؟ میخواهندخود را به چیزهایی وابسته کنند تا از عهدهء مشکلات بر بیایند. در مورد همینگوی، او در زمرهء بسیاری از نویسندههای الکلی بود. حتی گفته است: «همهء نویسندههای خوب نویسندههای عرقخورند.» به اوضاع و شرایطی که همینگوی این داستان را نوشت که نگاه کنیم میبینیم بسیار افسرده بوده است. به قدری از نظر عاطفی دچار افسردگی شده بود که با خود عهد کرده بود اگر اوضاع عشقیاش تا کریسمس سر و سامان نیابد، خودکشی کند. در مورد طلاق از هدلی، او را گناهکار میدانستند. با انتقاد و طرد پدر و مادرش مواجه شده بود. والدینش کارهای ادبی او را تأیید نمیکردند. مادرش حتی دربارهء یکی از آثار او گفته بود «یکی از کثافتترین کتابهای سال.» داستان حاکی از آن است که به عقیدهء آمریکایی و جیگ بچهدار شدن، در رابطهشان مساله ایجاد میکند. باوجودی که هر دو موافقاند که بچه مشکل آفرین است، استدلالهایشان بسیار متفاوت است. تصویرپردازی و گویشی که در این داستان توصیف شده است، از لحاظ تأثیر گذاری بر تفاوت بنیادی استدلال این دو است. چشمانداز همینگوی با لحن گفتوگوها تغییر میکند. در یک صحنه، یک طرف ایستگاه ِ قطار دیده میشود که خشک و بیآب و علف است، در حالی که در طرف دیگر مزرعه غلات است و پر درخت. علاوه بر چشمانداز، گفتوگوها اینطور نشان میدهد که اگر سقط انجام شود دوباره خوشبخت خواهند شد. در پاراگراف 50 مرد میگوید «تنها چیزی که ناراحتمان میکند همین است. این تنها چیزی است که ما را غصهدار کرده.» وقتی همینگوی عاشق پائولین شد، میخواست به زندگی زناشوییاش با هدلی ادامه بدهد. عاشق هر دو بود و دلش میخواست هر دو را برای خود نگه دارد ولی میدانست که حفظ ارتباط توام با خوشبختی غیر ممکن است. بازی روزگار آن که مثل سقط جنین نمادین، اینجا هم فرد باید بالاخره انتخاب کند. این انتخاب تقریباً شبیه اولتیماتوم بود. اگر "کورتاژ" انجام نشود، خیلی ساده، رابطه هم به انتها میرسد. از طرفی، به خواننده این احساس دست میدهد که رابطهء جیگ و آمریکایی بدون موضوع سقط هم به مشکل برخورده بوده است. هم در داستان و هم در زندگی ِ همینگوی، یکی از آنها باید برود. همینگوی در طول آن صد روز فراق، نامهای به پائولین نوشت و جدایی را با سقط جنین مقایسه کرد. نوشت: «به نظرم وقتی دو نفر همدیگر را بینهایت دوست دارند و در همه حال به هم احتیاج دارند، و بعد از هم دور میشوند، عملکرد این وضع به همان بدی سقط جنین است.» دید همینگوی نسبت به زنان مبهم است. از طریق زنانی که همینگوی جذبشان میشد و فرمانبرداری کاراکترهای زن داستانهای او، میشود به دید او پی برد. همینگوی تمایل داشت مدام همسر عوض کند. بعضیها حتی عقیده دارند که همینگوی از سر نیاز مالی سراغ رابطه با زنان میرفت. او به بسیاری از دوستانی که کمکش کرده بودند، پشت کرد. هَدلی، که همینگوی او را ساده و بیتجربه توصیف کرده است، بعد از آنهمه حمایت مالی و وفاداری نسبت به همینگوی، باید احساس خیانتدیدگی کرده باشد. هدلی فقیر نبود ولی به ثروتمندی پائولین هم نبود. هدلی از اندوختهای که داشت در جهت حمایت مالی از همینگوی استفاده کرد. او مدعی بود که همینگوی هرگز بدون او نمیتوانست به جایی برسد. وقتی دنبال معنی "فیل سفید" میگردید، یک معنی آن، چیز کم ارزش یا بیارزش است. اگر همین معنی را در مورد ارتباط هدلی و همینگوی به کار ببریم، الگوی مشابهی را دنبال خواهد کرد. که او دیگر برای همینگوی ارزشی نداشت. معنی دیگر "فیل سفید" آن است که موضوع برای صاحبش دیگر ارزشی ندارد ولی برای دیگران ممکن است با ارزش باشد. در این داستان کوتاه، کاملاً واضح است که موضوع نگهداشتن بچه، برای یکی از طرفین بسیار مهمتر از آن یکی دیگر است. دختر منفعل است و ظاهراً میگذارد آمریکایی برای هر دو تصمیم بگیرد. در پاراگراف 58 دختر میگوید: «و اگر این کار را بکنم تو خوشحال میشی و همه چیز مثل سابق میشه و تو دیگر من را دوست میداری؟» همچنین در پاراگراف 68 میگوید: «آها، آره، ولی من نگران خودم نیستم. این کار را میکنم و بعد هم همه چیز درست میشه.» به نظر تصمیم جیگ در مورد سقط جنین روشن نیست. این دو اظهار نظر حکایت از آن دارد که جیگ دیگر پیامد این وضعیت را فهمیده است، انگار که از پیش برایش تعیین شده باشد. پائولین نیز به سناریوی مشابهی تن داده بود الا این که او بیشتر مطابق طرح کلی ِ استیصال ِ ناشی از ترس از دست دادن همینگوی عمل میکرد؛ «او برای مادر بودن ساخته نشده بود، همیشه تحت فشار بود که انتخاب کند که با همینگوی باشد یا با بچهها. او ارنست را انتخاب کرد، تلاش کرد او را از دست ندهد، و بچههایش را اغلب با پرستار ول میکرد، یا پیش پدربزرگ و مادربزرگشان در پیگوت میگذاشت یا پیش خاله ویرجینیا بودند» (وبستر). به نظر بسیاری از خوانندگان آثار همینگوی، او مردی لوس و بینهایت خود محور بود. این داستان دو دیدگاه را بررسی میکند، یکی از دید آمریکایی دیگری دید دختر. همینگوی و آمریکایی در ویژگیهای شخصیتی اشتراک دارند. کاملاً مشخص است که فقدان معاشرت با زنان تا حدودی در پس ِخلق «تپههایی چون فیل سفید» قرار گرفته است. برای فهم کامل این داستان، دانستن تاریخچهء زندگی همینگوی و موضوعاتی که در زمان نوشتن داستان با آن سر کله میزد اهمیت دارد. با خواندن این داستان، خواننده در مورد شخصیت همینگوی و مضمون جنجالیاش، شناخت پیدا میکند. منبع:سایت جن و پری
در جست و جوی یوسف جان
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
حافظ
هدایت در بوف کور آشکارا مینویسد که آنچه مینویسد، تنها وسیلهای برای گزارش به سایهی خویش است: «اگر حالا تصمیم گرفتهام که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایهام معرفی کنم؛ سایهای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه مینویسم، با اشتهای هر چه تمامتر میبلعد. برای اوست که میخواهم آزمایشی بکنم؛ ببینم شاید بتوانم یکدیگر را بهتر بشناسیم.» (1)
آنچه هدایت از آن به سایه تعبیر میکند، چیزی جز روان و روح نیست و آنچه این مدعا را ثابت میکند، کاربرد همین تعبیر در داستان کوتاه و فلسفی آفرینگان است. او در این داستان از ارواح آدمیان در جهان برزخ یاد میکند: «سه روز و سه شب بود که بالای سر مردهی زربانو سایهی سفیدی، دست زیر چانهاش زده بود و چشمهایش به تن سرد و نرمی که در شرف تجزیه بود، خیره شده بود.» (2) به باور هدایت جسم سرانجام رو به تباهی مینهد؛ اما روان، پیوسته زنده و پاینده است. استودان یا دخمه و گور به منزلهی دیگی بود که همهی موادی را که تن آدمی از طبیعت قرض گرفته بود، دوباره در آن دیگ تغییر و تحول پیدا میکرد؛ تجزیه میگردید و عناصر طبیعت را دوباره به آن رد میکرد. (سایه روشن/64) در این داستان، روان یکی از مردگان به نام نازپری گناهان خود را میبیند که به گونهی روسپی نابکار و خرفستر (حشرات آزارگر) نمودار شده او را میآزارند. (همان/65)
اکنون که آشکار شد سایه استعارهای از روان آدمی است، رفتار راویِ بوفکور با سایهی خود، تلویحا به معنی کوششی برای معرفی خود به آن یا خودشناسی است. در این حال با سویهی دیگری از هستیِ هدایت روبه رو میشویم که با هستی مادّی و چاه تن او تفاوت دارد. هدایت در این رمان کوتاه به عالم جان و نمودهای روانی وجود خود سفر میکند و شاید به همین دلیل باشد که هانری ماسه از این اثر به عنوان داستانی یاد میکند که میخواهد مسائل مخفی را مطرح کند. (3)
1. بوف کور، صادق هدایت، تهران، امیرکبیر، چاپ دهم، 1343، ص 11
2. سایه روشن، صادق هدایت، تهران، انتشارات جاویدان، 1356، ص 64
3. صادق هدایت، ونسان مونتی، ترجمهی حسن قائمیان، تهران، نشر اسطوره، 1382، ص 107
پیشینهی علاقه به مسائل متافیزیکی در هدایت به دوران کودکی و جوانی او بازمیگردد. ونسان مونتی به نقل از یک نقاش فرانسوی و دوست هدایت از علاقهی هدایت به نقاشیهای اسماعیل جلایر یاد میکند که در خانهی پدر بزرگ او وجود داشته: «منزل پدربزرگم پردههایی از جلایر هست که در آن موجودات ملکوتی دیده میشوند. به یاد دارم که در زمان کودکی در برابر تصویر این فرشتگان مدتی در حال جذبه، بی حرکت میایستادم.» یا این که هدایت در مجلهی Le Voile d`Isis ـ که به بحث در علوم خفیه میپرداخت ـ مقالهای نوشت. (مونتی/39)
کشاکش ذهنی هدایت میان قبول یا رد یا تردید و یقین در وجود روح و روان در آثار او نمود یافته است. در برخی از این داستانها، هر گونه باور به وجود روح انکار و در برخی همراه با تردید و در بعضی با اعتقاد کامل به وجود آن مطرح شده است. به این دلیل استناد به یک یا چند مورد مشخص برای کشف حقیقت کافی نیست. گذشته از این خواننده در برخورد و تحلیل با این داستانها به یک نکتهی کلیدی دیگر نیز باید دقت کند. هدایت هرگاه بخواهد با نگرش اسلامی به مقولهی روح و باورهای ماوراء طبیعی بپردازد، همیشه حالت انکار دارد اما چنین انکاری هنگامی که میخواهد از دید ِ بودایی و زرتشتی به همان مقولات بنگرد، هرگز وجود ندارد. در این گونه موارد باید به حساسیتهای نژادی، آیینی و قومی گوناگون هدایت در برخورد با مسائل متافیزیکی دقت کرد و گرنه ذهن، به خطا میرود. پس از آیینهای دلخواه او آغاز میکنیم.
• جاودانگی در آیین بودایی: هدایت با بودا و آیین بودایی، اشارات عــاشقانه دارد و نخستین شخصیت ادبی در ایران است که به قول استاد پور داوود دو سال از عمر خود را در هند گذرانده و به شدت زیر تأثیر آموزههای آیین بودا قرار گرفته و ـ چنان که خواهیم گفت ـ تصمیم داشته بقیهی عمر خود را در همانجا بگذراند. گرایش عینی او را به بودا از داشتن مجسمهی کوچکی از این پیامبر شرق در خانهاش میتوان دریافت. مونتی ـ که با وی آشنایی و انسی میداشته ـ نقل میکند که هدایت هنگام اقامت خود در پاریس، تندیسی کوچک از بودا خریده و آن را همیشه روی میز تحریر خود میداشته است. (همان) اما گرایش ذهنی او به آموزههای بودایی ـ که با روحیهی مرتاضانه اش نیز تناسبی هم میداشته ـ هم در داستان کوتاه آخرین لبخند بازتاب یافته و هم در داستانی که به فرانسه با عنوان ) Lunatiqueماه زده ) نوشته که با عنوان عامهپسند هوسباز به فارسی ترجمه شده است. مطابق نوشتهی پاستور والری رادو ، عضو فرهنگستان فرانسه، در مجلهی Hommes et Monde ( مردان و جهان ) هدایت داستان ماه زده را در سال های 1937ـ 1936 و به هنگام اقامتش در هند ( 1315) نوشته است. (1)
1. نوشتههای پراکنده، صادق هدایت، به کوشش: حسن قائمیان، تهران، بی نا. 1334، ص شصت و سه
هدایت در آخرین لبخند به وصف حالات روحانی و مکاشفه شخصیتی پرداخته که به عنوان یک ایرانی نژاده، فرهیخته و اشرافی، هم بر ضد چیرگی نژاد تازیان و خلافت فریبکاران عباسی میستیزد و هم بر آیین پیشینیان بودایی خود رفتار و زندگی میکند. وصف حالات روزبهان برمکی سخت جدّی و جانبدارانه است و بیش از آنچه نقد حال شخصیت داستان باشد، وصف حال راوی است: «وقتی که شبها سرِ ساعت معین، یک شخص ثانوی مانند سایه یا یک روح دیگر به او حلول میکرد، در افکار فلسفی خودش غوطهور میشد.» روزبهان بیشتر از لحاظ ذوقی و هنری متمایل به دین بودایی بود و حتی از خودش در اصول دین بودایی، دخل و تصرف کرده بود و رنگ و رویی ایرانی به آن داده بود؛ یعنی از ریاضت و خشکی مذهب بودا کاسته بود... [اندیشه ی فلسفی] را ریاضت و پرهیز حقیقی میپنداشت و به این وسیله میخواست میل و خواهش را در خودش بکشد و از همهی احتیاجات و لذات دنیا چشم بپوشد تا به درجهی سعادت برسد... فلسفهی روزبهان تقریبا ً در همین امواج آب [حوض کنار مجسمه] و لبخند بودا به او الهام شده بود؛ فلسفهاش، فلسفهی موج بود. چون او در همهی هستیها، در همهی شکلها و در زیر همهی افکار، یک موج گذرندهی دمدمی بیش نمیدید. او داروی غم را نه تنها در کشتن میل و خواهش میدانست، بلکه این اندوه را در جامهای باده فرو مینشاند؛ ولی در عین حال میخواست میل و علاقه به زندگی را در خودش بکشد، چون طبق قوانین بودا، همین میل و رغبت بود که حلول و نشئت روح را روی زمین ادامه میداد و هرکس میتوانست این میل را بکشد، به نیستی و عدم میرفت و این خودش، سعادت ابدی بود. (سایه روشن/97ـ96)
از این گفته ها، چند نکته برمیآید:
1. هدایت همانند بودا و روزبهان زندگی را موجی گذرا میداند و به مصداق آنچه نپاپد، دلبستگی را نشاید جهان و آنچه در آن هست، شایستهی دلبستگی نیست. هدایت حیات مرتاضانهی خود را گونهای اندیشهی فلسفی برای توجیه رویگردانی از نمودهای زندگی مادّی میداند.
2. در تلقی هدایت از بودیسم روزبهان بازتابی از اندیشههای فلسفی خیام هست و آن باور به ناپایداری جهان و ضرورت خوش کردن زندگی اندوهبار به یاری باده است.
3. باور هدایت به سعادت ابدی و حیات جاوید از رهگذر ریاضت جسمانی و نفسانی و پیشگیری از افتادن به چرخهی حیات مادّی مجدد.
• جاودانگی در آیین بهدینی: هدایت در داستان آفرینگان ـ که سفرنامهای تمثیلی در آیین زرتشتی است ـ گونهای قداست، زیبایی و شکوه میبیند. او در مقدمهی این داستان به نقل از بندهش میگوید: «و همچنان در دین گوید که روان پدر و مادر و نزدیکان و خویشان، نیکو نگاه میباید داشتن و تا سال به بودن هر ماه آفرینگان [نمازهای گوناگون زردشتیان به مناسبتهای مختلف] بگفتن... چه هر سال روان، بدان روز که بگذشته باشند، بازِ [به سوی] خانه آیِد. چون دروون [سفره و نانی که به آیین ِ بهدینان نهند] و میزد [آنچه به آیینی ویژه خورند] و آفرینگان کنند، با نشاط و خرمی از آنجا بشوند و آفرین کنند که هرگز زین خانه گوسپندان، گله و اسب کم مباد! افزون باد!» (سایه روشن/62)
یکی از نمودهای باور به روان و جاودانگی آن، حلول ارواح درگذشتگان در تن پسینیان یا فرزندان کسان داستان است. در همین داستان، روان زربانو در جهان برزخ برای دیگر روانهای همسایهی خود نقل میکند: «فقط یک شب من کیف کردم و باقی زندگی به امید آن زنده بودم و آن، شبی بود که من تنها در خانه بودم و فرهاد بی خبر وارد شد. هرچه خواست برگردد، من نگذاشتم. اتفاقا ً آن شب هوا ملایم و خوب بود. مهتاب هم درآمده بود و نسیم خوشی میوزید. من و فرهاد رفتیم زیر چفتهی مو روی کندهی درخت نشستیم. فرهاد از عشق خودش برایم گفت. من هرگز این شب را فراموش نمیکنم.» (همان/73) زربانو دختری ناتنی به نام ناهید دارد و از وی متوقع است که به آیین زرتشتیان در شب سوم مرگش، آفرینگان بگوید. چون روان زربانو همراه چند روان دیگر بر لب بام خانهی خویش فرود میآید، با همان صحنهای روبه رو میشود که خود آن را تجربه کرده است: «ناگاه در همین دم در خانه باز شد و دو هیکل سفیدپوش مثل سایه وارد شدند. ناهید بود با یک مرد جوان. با هم میخندیدند و آهسته حرف میزدند... بعد آن جوان دستش را به کمر او انداخت... و به سوی چفتهی مو رفتند و روی کندهی درخت نشستند.»
(همان/76ـ75)
مقالهی روایی آتشپرست هدایت بر پایهی مشاهدات و تأملات فلاندن در سفرنامهاش به عنوان سفرنامهی اوژن فلاندن به ایران نوشته شده است. هدایت این داستان گونه را با عنوان La Magie en Perse در شمارهی هفتاد و نهم مجلهی Le Voile d`Isis ( ژوئیه ی 1926 ) در پاریس منتشر کرده است. این نوشته هرچند از جمله تحریرات جهانگرد فرانسوی است، اما نقل آن به وسیلهی هدایت و دادن جنبهی روایی و دراماتیک به آن، از علاقهی نویسنده به باورهای ایرانیان زرتشتی و مراتب اعتقاد قلبی او به اهورامزدا حکایت میکند. فلاندنِ فرانسوی به یکی از دوستان ایرانشناس خود میگوید: «حالا که برگشتهام، پشیمانم. میدانی؟ من به هیچ چیز اعتقاد ندارم ولی در مدت زندگی خودم تنها یک بار خدا را بدون ریا و در نهایت راستی و درستی پرستیدهام؛ آن هم در ایران نزدیک همان پرستشگاه آتش که عکسش را دیدهای. باری، خوب یادم است نزدیک غروب بود. من مشغول اندازهگیری همین پرستشگاه بودم... ناگهان به نظرم آمد دو نفر... به سوی من میآمدند. معلوم شد تاجر یزدی هستند. دین آنها مانند مذهب بیشتر اهالی یزد زردشتی است و مخصوصا ً راه خودشان را کج کرده به اینجا آمده بودند تا از آتشکدهی باستانی [نقش رستم در تخت جمشید] زیارت کرده باشند... آنان چوبهای خشک را آتش زدند و شروع کردند به خواندن دعاها و زمزمه کردن به یک زبان مخصوصی که گویا همان زبان زردشت و اوستا بود... در این بین ـ که دو نفر گبر جلو آتش مشغول دعا بودند ـ من سرم را بلند کردم. دیدم روی تخته سنگ بالای دخمهی روبه رویم، مجلسی [نقشی] که روی سنگ کنده شده بود، درست شبیه مجلس [صحنه] زندهای بود که من جلو آن ایستاده بودم و با چشم خودم میدیدم. من به جای خودم خشک شدم [خشکم زد]؛ مانند این بود که این آدمها از روی سنگ بالای قبر داریوش، زنده شده بودند و پس از چندین هزار سال، آمده بودند روبه روی من مظهر خدای خودشان را میپرستیدند و من درشگفت بودم که چگونه پس از این طول زمان ـ با وجود کوششی که مسلمانان در نابود کردن و برانداختن این کیش به خرج داده بودند ـ باز هم پیروانی این کیش باستانی داشت که پنهانی ولی در هوای آزاد جلو آتش به خاک میافتند. دو نفر گبر رفتند و ناپدید شدند. من تنها ماندم؛ اما کانون کوچک آتش هنوز میسوخت... من که به هیچ چیز اعتقاد نداشتم، بی اختیار جلو این خاکستر... زانو بر زمین زدم و آن را پرستیدم. من نمیدانستم چه بگویم؛ ولی احتیاج به زند هم نداشتم. شاید یک دقیقه گذشت که دوباره به خودم آمدم؛ اما مظهر اهورامزدا را پرستیدم.» (1)
• در برزخ گمان و باور: هدایت ســـرگردان در وادی حیــرت، گــاه در برابر روان، جهان برین و جاودانگی حالت انکار و عداوت دارد و زمانی نسبت به آنها موضع اقرار و ارادت. در او کششی به باور هست؛ اما گویی در محظوری قرار گرفته و تکلیف خود نمیداند و همین شک فلسفی اوست که نوشتههایش را اندکی دشوار و تحلیل آنها را دشوارتر میکند.
در داستان کوتاه شبهای ورامین این کشاکش فلسفی، نمودی آشکار دارد. در این نوشته فریدون ـ که برخلاف همسرش بی باور افتاده ـ به جنون گرفتار میآید. او مهندس کشاورزی است و تازگی از سویس به ایران بازگشته تا در املاک موروثی به کشاورزی مشغول شود. فرنگیس ـ که از بی اعتقادی همسر دل آزرده استـ پیوسته میگوید: «من میمیرم اما آن دنیا هست؛ به تو ثابت میکنم.» یکی از خوش وقتیهای فریدون شنیدن آهنگهای تاری است که فرنگیس با مهارت مینوازد. تشدید بیماری قلبی و مرگ ناگهانی همسر بر فریدون گران میآید. در بازگشت مرد از سفر، زن خدمتکار به او میگوید: آقا، شما که نبودید وقتی همه خوابیدهاند، صدای ساز مــیآید.
1. زنده به گور، صادق هدایت، تهران، انتشارات جاویدان، 1356، صص 48ـ45
آقا انگاری که فرنگیس خانم تار میزند. (سایه روشن/83) نیمه شب فریدون کلید اتاق تالار را برداشته به سوی آن میرود: از جای کلید نگاه کرد. تعجب او بیشتر شد؛ چه، دید که یک شمعدان روی میز میسوخت و چفت در از بیرون باز بود. درضمن صدای دونفر را ـ که با هم صحبت میکردند ـ شنید. فریدون با مشتهای گره کرده به میان اتاق جست ولی از منظرهای که دید، سرِ جای خودش ماند. مردی با لباس خاکستری، صورت سرخ، روی نیمکت والمیده بود. گلناز [ناخواهری او ] خوشگلتر از پیش با پیراهن خواب و موی ژولیده به حالت بهت زده ایستاده بود و تار فرنگیس با دستهی صدفی جلو پای او شکسته افتاده بود. فریدون دستهایش را به کمرش زده بود؛ قهقه میخندید و به خودش میپیچید. به قدری خندید که دهنش کف کرد و با صدای سنگینی به زمین خورد... او دیوانه شده بود. (ص87)
از این داستان، چند نکته برمیآید:
1. فریدون به روح، جهان برین و جاودانگی باور ندارد و پیوسته به همسرش میگوید: «همهی خرابی ما به گردن همین خرافات است که از بچگی توی کلهمان چپاندهاند و همهی مردم را آن دنیایی کردهاند.» فریدون به عنوان روشنفکری که بخشی از عمر را در فرنگ گذرانده و هر چیز را عقلانی می پسندد، کسی جز هدایت نیست. چنین ذهنیتی در بسیاری از دیگر داستانهای نویسنده مثل ترجیعبندی، تکرار میشود. نویسنده با دیوانهسازی شخصیت داستان، او و خود را کیفر میدهد و نشان میدهد که بی باوری، به جنون، آشفتگی ذهنی و حیرت میانجامد.
2. فرنگیس سویهی دیگر فریدون یا هدایت است و وجود خارجی ندارد. سویهی دیگر فریدون به روح و جاودانگی روح باور دارد و فریدون آن را به چشم خود میبیند. جنون او ناشی از بطلان باورهای بی پایهی پیشین اوست.
3. دو حالت اقرار و ارادت و انکار و عداوت در این داستان، به شفافترین گونهاش ترسیم شده است. به این اعتبار، بخش اعظم شخصیتهای داستانی هدایت کسی جز او و یک معارض فرضی و خیالی نیست. در بیشتر این داستانها، گاه سویهی باور بر بی باوری چیره میشود و گاه سویهی باور و اعتقاد. چنین داستانهایی مانند همان خلال چوبی است که نویسنده دوست میدارد با آن دندان به درد آمدهی خود را تحریک و از آن لذت کاذب ببرد.
با این همه، داستانهایی که از کوشش او برای باورمندی حکایت میکند، اندک نیست. در داستان خوش ساخت و دلالتگر گجسته دژ نویسنده یک بار دیگر یقین گم شدهی خود را به حلول ارواح اجساد پسینیان نشان میدهد. در بارهی قصر ماکان کـــاکویه [از امرای دیلمی در قرن چهارم ] می گوید: دویست سال پیش، اینجا آباد و پر از ساختمان و خانه بود. در آن زمان، هر روز طرف عصر ماکان کاکویه با پیشانی بلند و سینهی فراخ در ایوان قصر کشیک میکشید تا دختری را که در رودخانه، خود را میشست ببیند و بالاخره همان دخترک، سبب جوانمرگی ماکان گرید. (1) دویست سال بعد خشتون ـ که در جست و جوی اکسیر اعظم است ـ در باروی چپ این قصر منزل گزیده و از برج خارج نمیشود جز غروب: روشنک به عادت همیشگی در رودخانه جلو قصر، خودش را میشست. (ص142) در پایان داستان روشنک نیز کشته میشود و با مرگش، قصر خشتون نیز طعمهی حریق میشود.
آنچه از داستان تا همین بخش برمیآید این است که روح ماکان کاکویه ـ که از نظر تاریخی به جاهطلبی، بلندپروازی و گردنافرازی شناخته بوده است ـ دویست سال بعد در خشتون جاهطلب و روان دختری ـ که هر روز عصر در دویست سال پیش خود را در رودخانه میشسته ـ در روشنک حلول کرده است. خشتون در مورد پدر بزرگ خود ـ که در رودخانه غرق شده ـ به روشنک میگوید: او کاملا ً نمرده، چون آنچه بقای روح میگویند، حقیقت دارد؛ به این معنی که روح یا خاصیتهایی از آن در بچهی اشخاص حلول میکند و پدر بزرگ من بچه داشت؛ پس به کلی نمرده است؛ این، دریچهای است که عادات و اخلاق و وسواس و ناخوشیهای پدر و مادر را به بچه انتقال میدهد. (ص144)
یکی از بن مایهی مکرر در داستانهای هدایت عشقی است که کسان داستانها به غرق کردن خود در آب یا شست و شو در آن دارند. در آیینه ی شکسته اودت نامی از پاریس به کاله میرود تا خود را در دریا ناپدید کند: آب، همهی بدبختیها را میشوید. (سه قطره خون/61) در داستان کوتاهی دیگر، آبجی خانم ـ که از زشتی صورت و تحقیر اطرافیان به جان آمده ـ خود را در آبانبار خانه غرق میکند. وصف راوی از سیمای این دختر، دلالتگر است: صورت او یک حالت با شکوه و نورانی داشت؛ مانند این بود که رفته بود به جایی که نه زشتی و خوشگلی، نه عروسی و نه عزا... در آنجا وجود نداشت؛ او رفته بود به بهشت. (زنده به گور/55) در گجسته دژ روشنک در توضیح شست و شوی عصرانهی خود در آب میگوید: از دریا که دور بشوم، مثل این است که یک تکه از هستی من آنجا در خیزاب دریا موج میزند و اندوه بی پایانی مرا فرامیگیرد. (سه قطره خون/144)
هدایت در سال 1307 میکوشد خود را در رودخانهی مارن پاریس غرق کند اما نجاتش میدهند. حسن قائمیان از دوستان نزدیک نویسنده ـ که در معرفی وی
1. سه قطره خون، صادق هدایت، تهران، انتشارات جاویدان، 1356، ص 141
و آثارش نقش تعیین کنندهای داشته ـ در بارهی هدایت مینویسد: به نظر من علت اصلی خودکشی هدایت، همان شتاب او برای رسیدن به زندگی جاویدان بود، زیرا او این زندگی دمدمی و گذرنده را نمی پسندید و ضمنا ً عقیده داشت که در ورای این زندگی ـ که برای آن ارزشی نمیتوان قائل شد ـ یک زندگی زیبا و جاویدان وجود دارد. (1)
منبع:سایت جن و پری
ورژن جدید چوپان دروغگو و ریزعلی فداکار
با هدف نشان دادن سیر تحول محتوای کتاب درسی و در دسترس بودن، کتب درسی مقاطع تحصیلی مختلف از سال 1360 به بعد در آرشیو «الکترونیکی» کتابخانه و مرکز اسناد سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی قابل رویت است.
به گزارش خبرآنلاین، دکتر اکرم عینی، رئیس کتابخانه و مرکز اسناد سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش، با تأکید بر این که در حال حاضر یکهزار و 682 عنوان کتاب درسی در نرمافزار کتابخانه قابل دسترسی علاقمندان این حوزه است، گفت: برخی از کتابهایی که از تأسیس دارالفنون تاکنون در نظام رسمی آموزش و پرورش کشور تدوین شده، در آرشیو مذکور موجود است.ادامه مطلب...
«ایده عدالت» کتاب برگزیده سال شد
کتاب «ایده عدالت» اثر آمارتیا سن از سوی
نشریه اکونومیست کتاب برگزیده در سال 2009 میلادی شد.
«ایده عدالت» اثر آمارتیاسن از زمان انتشار، مباحثی جدی را در حوزه عدالت
در محافل دانشگاهی به دنبال داشته است.
عدالت اجتماعی را مورد بررسی قرار داده است.
موضوعی است که در محافل علمی و آکادمیک مورد بحث و بررسی قرار میگیرد ولی
نقشی عینی و ملموس در چگونگی زندگی مردم ایفا میکند. ادامه مطلب...
وجه مشترک فیلمنامهنویسی با
مهندسی ساختمان
کتاب سعی دارد نشان دهد فیلمنامه چیست و
چگونه نوشته میشود اگرچه هیچ نویسنده یا معلمی نمیتواند به دیگران
بیاموزد چگونه خلاق باشد یا چگونه الهام بگیرد اما تکنیک و رویکرد حرفهای
به یک فرم خلاقانه را میتوان آموزش داد.
به گزارش خبرآنلاین، انتشارات هرمس کتابی
از اروین آر.بلکر را با محمدگذرآبادی در 74 صفحه و با قیمت 2400 تومان
روانه بازار کرده است که مجموعه ای کوتاه و آموزشی در خصوص فیلمنامهنویسی
است.ادامه مطلب...
Design By : Pichak