دانلود و نقد کتاب
روزی که بیکس و تنها، پر از سکوت
لبریز موج خموشی، شدم کمان
از روشنای صبح، فراری شدم چو ماه
مانند مورچه، سیه بخت، در هبوط
دیدم کنار پنجره یک سار مرده بود
. . .شیشه با سنگ به لبخند
دماقش هم چاق!
ماهی میان تنگ، از یاد رفته بود . . .
من خدا را دیدم
که در آن تنهایی
میلهی بافتنی در دستش!
کشور ژاپن را ، که از آن زلزله درجا زده بود
باز از نو میبافت
در همان حال که در چای نبات؛ فوت سردی میکرد
به نظر حرفی زد . . .
من خدا را دیدم
گلهمند و بغضناک
به تمام خاکیان مدعی بر افلاک
گوشزد کرد که هان!
شاید این قرعه که امروز به آن مردم خورد
مسری و عام و فراگیر شود
و دلم از سبد سبز دعا سیر شود
من خدا را دیدم
که در این لایحهی تلخ ، پر از تبرئه بود
بیست روزی که گذشت
زیر آن خرمن آوار و دعای مردم
کودکی زنده برون شد از دام
پیرمردی به سلامت، خندید
و به فرزند بزرگ خود گفت:
« چه عجیب است خدا!»
من خدا را دیدم
که به ناشکری ما میگریید
او رها کرد کلاف نخ را . . .
ماهی از تنگ برون آمد و گفت:
«مردهام ، بهتر از این زندهی بی همنفس است
و همانجا جان داد . . .»
من خدا را دیدم
که به یک خلقت تلخ!
او به قفل درب بیبند بهشت . . .
خوب. . . میاندیشید
Design By : Pichak |