سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

نقــــــــــاش ! صبـــــــر کن....

نقش انسانیتـــ را دیگر با دستهای در هم گره زده نشان نده!چرا که روزی همین دستها برای گرفتن حق خود بر یقه دیگری گره می خورند....!

صبــــــــر کن....!

صداقتـــــ را دیگر با لبخندی بر لب نشان نده،صداقت این روزها با لبخند ها قهر است،در اوج آسمان خانه گزیده،پیش خداست و از انسانها بیــــــــــــــــــــزار!

راستی،عشق را با چه رنگی نشان می دادی؟دیگر عشق را رنگ مکن!بگذار بی رنگ بماند،آنقدر عشق های رنگین دیده ام که عاشق بی رنگی شده ام!

آسمان را دیگر آبی نکش،سیاهی ها و نیرنگ آدمیان یک جا بند نمی شوند،گاه دود می شوند و می روند هوا و آسمان را تیــــــــــــــــــره می کنند!

حواست باشد!خورشید را پشت کوه ها پنهان کنی!روشن کردن و جلوه بخشیدن به گناه آدمیان،رسوایشان می کند!

اگر آدمهای نقاشی ات را کنار یکدیگر کشیدی،یادت نرود،دل هایشان را به فاصله ای "حداکثــــــــــــــــــــر"2 کیلومتر دورتر نقش بزنی،نکند نیروهای دافعــــــــه دورتشان کند!

 

آری،ای نقاش،طعم تلخ حقیقت این روزها به نقاشی هایمان هم سرایت کرده!....تلخ بکش امــــــــــــــا حقیقت را بکـــــــــــش!

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در جمعه 90/10/2ساعت 1:3 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

سرم سوووت کشید وقتی شنیدم مردم در مورد یک زن مطلقه چه حرفایی می زدن...

زنی که به خاطر بی بند و باری بیش از حد از شوهرش جدا می شه...

زنی که برای حفظ عفت و حیا خودش از زندگی و آیندش می گذره...

زنی که نجابتش رو به پول و ثروت شوهرش نمی فروشه...

زنی که شب ها از ترس تنها موندن تو خونه شوهرش تمام در ها رو قفل می کنه و تا خود صبح گریه می کنه...

همون زنیه که دیگران با دیدنش چشمی نازک می کنن و زیر لب می گن"حتما بی عفت بوده که عاقبتش این شده!"

می گن"ببین چی کاره بوده که شوهرش طلاقش داده"

می گن"بیچاره مَرده که با همچین زنی زندگی می کرده"

می گن"خوب شد بچه دار نشدن،وگرنه اون بچه حتما روش نمی شده بگه این مادرشه!"

می گن"تا زن اهل زندگی نباشه مرد دل به زندگی نمی ده"

می گن"حتما نا اهل بوده..."

می گن"ببین چه راحت سرشو تو در و همسایه بلند کرده و راه می ره!"

می گن"ببین چطوری زندگی یک مرد رو بهم ریخت...!"

می گن"بیچاره خونواده شوهرش حالا چطوری سرشون رو جلو مردم بلند کنن؟!"

می گن"اگه کاری نمی کرد که تا الان همه جا جار زده بود شوهرش اهل زندگی نبوده،پس ببین چه غلطی می کرده که تا همین الان دهنش باز نشده تا آبروش نره!"

می گن....

می گن...

می گن...

همه حرف می زنن،همه یک چیزی رو زیر لب تکرار می کنن...اما هیچ کس نمی پرسه واقعا دلیل جدا شدنشون چی بوده؟!

چرا هیچکس با اطمینان در مورد علت طلاقشون نظر نمی ده؟!

چرا تیر تمام احتمالات به سمت زن نشونه رفته؟!....

اون زنی که در تمام طول زندگیش لب به شکایت باز نکرده تا دیگران بدونن واقعا تو زندگیش چی می گذشته و چی ها کشیده،بزرگواری کرده و از زندگیش برای هیچکس حرف نزده دلیل اینه که بدکاره بوده و نمی خواسته آبروی خودش بره؟!

زنی که به خاطر نجابتش گناهای شوهرش رو می پوشونده نااهل بوده؟!....

چرا ما آدما کاری می کنیم که اون زن نتونه با خیالی راحت پاشو از خونش بذاره بیرون و فقط "اکسیژن" تنفس کنه؟!

واقعا چرا؟!

چرا بی رحمانه در مورد دیگران قضاوت می کنیم و مورد تهمت قرارشون می دیم؟!

چطور می تونیم جوابگوی همه این بی رحمی ها و سنگدلی ها باشیم؟....

 

بیاید برای یکبار هم شده با خودمون فکر کنیم،جایگاه یک زن مطلقه رو با جایگاه یک مرد مطلقه مقایسه کنیم!...ببینیم تا چه حد عدالت رو برقرار کردیم!

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در سه شنبه 90/8/24ساعت 8:52 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

بـــــاز همــــ رد یکــــ عشق قدیمی

سایــــــه انداختـــــــ به خاکــــ ...

رخنه کرد در دل منـــ

زیر و رو کرد مـــــــرا!

دلمـــــ از آمدنش

پـــــــر تب و تاب

از نو کوبیـــــد به جان!

منـــــی که مهــــــر خموشی

زده بودمـــــ به لب،

منـــــــی که همه ی شور و نشاطمــــ

داده بودم ز دست،

تا فتاد نگهم، 

بر نگه سوزانش

هوش بردمـــ از خانه عقل

گشتمــــ یک آدمــــ مست!

همه جا بوی عطر خاطره هاست،

برده از من قرار،

شده ام پر ز نیــــاز!

تو که روزی کــــردی از من

هر چه داشــــتی جـــدا...!

ای قدیمی!ای خــــوب!

حال این روز مـــــرا

نکنش با گــــذرت،

باز خــــــــــــــراب!

پ.ن:این شعر خیلی فی البداهه بود و ترجیحا خودم رو محدود به وزن و قافیه نکردم:دی...اگر وزنش بهم ریختست به بزرگی خودتون ببخشید:))

"سارا زیبایی"


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 2:37 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

http://www.pic.iran-forum.ir/images/8dniv8a9h023otc3ljpu.jpg

بیا به جای حرفــــــ سکوتـــــــ بزنیمـــــــ.....

 سکوتــــ .........

 سکوتـــــ.........

........ سکوتــــــ

گاهی بعضی حرفــــــها

بی رحمانه دل را میازارنـــــد

اما سکوتـــــــ هرچقدر هم سنگین باشد

تا خود شکسته نــــشود

دلی را نمیشــــــــکند..

هم میـــــسوزاند

و هم میــــسوزد...

پس خوشا بــــه وفای او...

بیا بر لبهایمان مهر بزنیمــــــ

مهر پر رنگ سکوتـــــــ را...

تا دیگران زبانمان را بفهـــــــمند.

همان زبان سکوتـــــــ را میگویمــــــ...

اینگونه

نگاهی ابهامــــــ آمیز برما خیره نمیماند

لااقل شانه چشمانــــمان

سنگینی بار نگاه دیگران را به دوش نمیکــــــشد...

تنها نگاه خودمـــــ میماند و تو

ما زبان چشمان هم را خوب میفهمیمــــــ...

مگرنه اینکه  با نگاهمان دل بستیمــــــــ

و با چند کلمه آن را شکستیمــــ؟

میبینـــــی

بین دل بستن و دل شکستن چندان فاصله ای نیستـــــ...

کافیستـــــ چشمها را بستـــــ و دهان را باز کرد،

گفتـــــ و

گفتـــــ و

 گفتـــــ....

آنگاه چشمـــــ هارا گشود...

به خرده های دل نگاه کــــــرد...

دیدی؟

فاصله ای نیستـــــ...

پس تو سکوتــــــ کن

شاید تو هم با شکستن

فاصله ای نداشته باشـــــی...

پس سکوتتـــــ را پس نزن

سکوتی بدون حرفـــــ می ارزد به هزاران حرفی که

بی رحمانه بر دل پتک مـــــــیکوبند...!

 

پ.ن:من با کسایی که می گن سکوت علامت رضاست موافق نیستم،

به نظر من سکوت بیشتر نشونه صبر و شکیبایی می تونه باشه...!

پ.ن:خیلی ها به خاطر فعل "بزنیم"جمله اول ازم ایراد گرفتن:دی...اما خب آشنایی زدایی هم می چسبه:دی

 

"سارا زیبایی"

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/6/16ساعت 9:4 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

http://pariskoochooloo.persiangig.com/love%20pic/love%20(5).jpg

 

قصه ما از آغاز غریبانه بود...

دل سپردنمان با هم غریبانه بود
نه تو عشق را می شناختی و نه من!
هر دو از جنس باد بودیم
لحظه ای وزیدیم
و به سرعت گذشتیم
از همه چی،
خاطره ها و هرچه در لحظه وزیدن
به جای گذاشته بودیم
به هر جا رسیدیم غریبه بودیم
عادت دادیم و
ترک کردیم....
تقصیر ما نیست
ما از جنس باد آفریده شدیم
اما ای کاش هیچ گاه در گوش هم
زمزمه دوست داشتن و عشق را تکرار نمی کردیم
چرا که هر کجا می رویم
چه از هم دور باشیم و
چه نزدیک
آوای آشنای خاطرات قدیمی را
با خود به هر سو می کشانیم...!
سخت است نشنیدنِ هر چه با هم شنیدیم...!

پ.ن:اما گاهی اوقات غریبه بودن به خیلی چیزا می ارزه!

"سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 90/6/9ساعت 8:12 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak