دانلود و نقد کتاب
کتاب «جامعه»
اثر علی عبدالرضایی
انتشارات نیم نگاه، 1380
شعر عبدالرضایی در کدام یک از دو قرائت قرار میگیرد، آیا او شاعری مدرن است، و یا با توجه به زبانی که در شعرش بکار میبرد، در حیطهی شاعران فرامدرن قرار میگیرد. به نظر میرسد او شاعری بینابینی است، و این جایگاه را آگاهانه انتخاب کرده است تا از ویژگیهای هر دو جریان در شعرش استفاده کند.
عنوان کتاب «جامعه» است و با این نام، عبدالرضایی خود را به عنوان یک شاعر اجتماعی معرفی میکند، شاعری که سعی کرده است، تمام ظرفیتهای زبانی را در خدمت شعرش بکار بگیرد، تا بتواند مختصات جامعهی امروز را بدست بیاورد، تا بتواند حرفهایش را بزند، و اصلاً هدف شاعر در این کتاب همین است، پس از این منظر، او شاعری مدرن است، اما اگر از دید کارکردی، به زبان شعرهایش نگاه کنیم، او شاعری فرامدرن است. چرا که در این مجموعه دیگر از حرف و حدیثهای شعر قبل از انقلاب خبری نیست، بوی تازگی از شعرهایش به مشام میرسد، شعرش نه تابع و نه بر علیه مرام یا ایدئولوژی خاصی است، نمادها در شعرش تغییر کردهاند، استعاره اگر وجود دارد از نوع دیگری است و اسطورههای شعرش قدیمی نیستند، رانندهی تاکسی، بسیجی، موشک و خمپاره و ایدز، اسطورههایش را میسازند، یعنی در واقع او اسطورههایش را یکی یکی از دل جامعه انتخاب کرده است، او یک جامعهی شهری مصرف گرا، تنبل و خواب آلود را با نمادهای خاص خودش و اسطورههای این زمانی و این مکانیاش به تصویر میکشد و برای ارایهی چنین شعری لازم است که شاعر، اجازه بدهد دهانهای دیگر نیز حضور خود را اعلام کنند.
در این مجموعه، تمام ظرفیتهای زبانی همچون، زبان محاوره، زبان رسمی و روزنامهای، زبان آرکائیک و حتی لهجههای محلی و بومی در خدمت شعر قرار گرفته است.
نمونههایی از آنها را با هم میخوانیم:
استفاده از زبان روزمره و محاورهای:
خوبم! چطور! بدم!
هردوام! و هر دو یعنی یکی (ص 8)
عشق سر به سرش می گذارد همسرش میشود فرداش خودش میآید (ص 13)
لبهاش گفت: ماچ! دوست دارم خیلی! (ص 41)
تیر من خوردم و وضع همه شد
تو هم بادت رفت
آخه من چاکرتم یادت رفت… (ص44)
نمونهای از زبان روزنامهای و رسمی:
اگر بمیرم چه کسی این همه تنهایی را تحمل میکند چه کسانی؟
امشب چراغ اتاقم روشن نمیشود هیچ کس نمیداند چرا (ص 20)
استفاده از زبان کهن فارسی:
کرد و خنده بر لبی که بیرون لب مینشست افتاد
دیدم جایی که لب نباشد لب بامی است (ص 36)
غوطه در قعر دریا خوردن
غرق شدن دارد
کاری که از دست میزند بیرون
ماری به آستین میکند دعوت (ص 38)
استفاده از اشعار محلی و بومی:
بشو بشو! میناله چی کنی تو
من دیل خاله خاله چی کنی تو
گیرم پاره کنی می عکس و نامه
تی دیم ماچه ماله چی کنی تو
و عبدالرضایی علاوه بر زبانهای مختلف، از وزن و قافیه، موسیقی درون متنی نیز در کارهایش استفاده میکند که به نظر میرسد او عمداً به موضوع چند آوایی در شعرش نظر دارد، که علاوه بر موارد بالا که به این موضوع تأکید دارند، شعرهای زیر نیز نشاندهندهی این نگاه میباشند.
استفاده از بسامد کلمات و صداها برای ایجاد موسیقی درونی:
از دری که در پی دارد در تاریکی در می آید (ص7)
چندشم شد از بس هوچیها
هو کرده اند باد را که در سماع و هواخوری است (ص 9)
ترس یعنی دوباره گیج شدن در گیجی (ص 14)
کره را چرخاندم
چرخید و من چرخ خوردم توی کشورها (ص 28)
… از هاوایی سر درآوردم هوایی شدم (ص 28)
استفاده از قافیه:
جاده من بودم نرفتنی
و مردنی این باور نکردنی (ص 9)
چشم در آورد سر برید بعد هم شکم درید (ص 18)
جناب حلزون که چرخ میخوری در هیچ
سر این صفحه نمیشود
تقاضا میکنم بپیچ (ص 26)
تا کج شود عمان
از لج کمی بریزد در لیوان (ص 27)
استفاده از وزن:
جبهه تا وقتی شهادت داشت راهی میشدند
وقت حمله فوج کفترهای چاهی میشدند
لشکری سردار و جانباز عدهای باقی شهید
بعد جنگیدن بسیجیها سپاهی میشدند (ص 37)
موج میداند
که بر ساحل نمیگیرد قرار
موج موجی شد
روی ساحل مرد (ص 38)
استفاده از بازیهای زبانی، دوز بازی با کلمات و تغییر در نحو کلام:
اگر خیابان کج برود ماشین هم بوق بووق! (ص 11)
چرا نمیپرسیم
یعنی دیواری که آقای هگل برد بالا کاهگلی بود؟ (ص 11)
مثل درختی که در کودکی فکر میکردم
میوه در مخفی دارد ولی کاج بود (ص 17)
آدمهای مثل تهران گیج بودند (ص 21)
برگها در بلند تکان میخورند
و ریشهها راه میرفتند در عمیق (ص 23)
فرو میکردند فروید را در فرو
که ین و یانگ را یونگ رو بکند (ص 23)
عجب کلنجار بیخودی دارهام با خودم که آدم بشوم (ص 23)
دارهام کاری که انکار دیگری نکنم می کنم
از از... فقط من و ما مثل او اوها نیستیم (ص 30)
چیش کن در کیش
شور کن با کسی بشورانیش (ص 27)
که در مجموع عبدالرضایی با این گونه تمهیدات و استفاده از ظرفیتهای زبان گذشته و بازیهای زبانی، استفاده از وزن و قافیه ــ و البته نه در ساختاری یک دست و منظم ــ سعی در ایجاد زبانی تازه دارد، در واقع او سعی میکند زبان فارسی را از اشباع شدگی و خمودی رها سازد، و شاعر با آگاهی به این موضوع، برای همهی کلمات جواز ورود به شعر صادر میکند و برای کلمات نقش شاعرانه و غیر شاعرانه قائل نمیشود که همین رویکرد به بالندگی شعرش میانجامد تا آنجا که مخاطب در شعرهایش با فضایی متکثر، چند لایه و چند آوا روبرو میشود که همهی این تمهیدات دموکراسی شعرش را میسازند.
اما از منظر محتوا و ارائهی مضمونهایی که شاعر به آنها پرداخته است، این مجموعه دارای نکاتی است که به آنها اشاره میکنیم:
1 ـ عبدالرضایی در شعرهای کوتاه، نمیشود (ص 26)، اطلس (ص 28)، حال نقلی (ص 30)، روایت گاو (ص 32)، زمین لرزه (ص 34)، موفقتر عمل کرده است.
2 ـ در شعرهای بلند این مجموعه، شاعر نقشهای دیگری را برای خود قائل میشود، در شعر جامعه (ص 7-25) شاعر در نقش جامعهشناس، روانشناس، مصلح و فیلسوف حضورش را اعلام میکند، مسائل بسیار سادهای را وارد شعر میکند، که البته اگر بازیهای زبانی را از این شعر کم کنیم بیشتر شبیه یک مقالهی انتقادی میشود.
مردم سعی میکنند اما نمیشوند
وقتی میگویند نه قسمتی را برای بله میگذارند (ص 10)
وقتی در دل پس میزنند چیزی را
فکر میگوید قبول کن (ص 10)
ما زندگی نمیکنیم با فاجعه بازی میکنیم
پول نداریم جرأت؟ (ص 11)
به روستایی بزرگ تن دادهایم
نفت تا دلت بخواهد آدم؟ (ص 11)
من دو حرف دارم شما سه حرف چرا به هم نزنیم (ص 17)
3 ـ او گاهی در شعرهایش به دفاع از خودش میپردازد، به دفاع از شعرش و سبکی که ارائه میکند و به نظر میرسد این کار در حیطهی شعر و شاعری نیست، بلکه شاعر میتواند در قالب مقاله، تئوری شعرش را ارایه کند.
شاعر درون من که نمیخواهد تمرین ضعفهای گذشته را بکند منطقی عمل نمیکند؟ نکند!
زبان شعرش در حال گریز از قاعدههای ریز و اقامتی در هیچ چیز دارد؟ چه اشکالی دارد؟ (ص 56)
4 ـ او گاهی در شعرهایش به نقد شخصیتهای دیگر میپردازد، که این خود مبحث جداگانهای است، شاید شاعر بتواند در حیطهی نقد کار دیگران را مورد بررسی قرار دهد:
بیاید و مثل شاملو فکر را از کسانی قرض بگیرد که مجری تجربههای ما هستند برود نه مثل نصرت، نه! مثل نصرت ادب فارسی مثالی ندارد... (ص 56)
قادر نیستند شتاب دارند نمیدانند از هر طرف این جاده که «تأمل در صفر» کنند البرزی در کمین دارند پس کنارهگیری نمیکنم میمانم «نه عقل عذابم میدهد» نه «خطاب به چکاوک» آقای «شلی» امثال من را از کار برکنار میکند، جلوتر آمدهام تا راه را برای بعدی صاف کرده باشم. ای کاش سرکوهیها میدانستند که این بابا، چاهی ندارد تا از آن آبی بکشانند بیرون. (ص )
5 ـ همچنین این نکته قابل ذکر است که عبدالرضایی اندیشهها و آرای فلسفی را زنده وارد شعر میکند، در واقع او نقش یک فیلسوف دست دوم را به عهده میگیرد و سعی میکند اندیشههای روز را در شعرش نشان دهد که البته این نیز وظیفهی شاعر است اما شاعر باید ابتدا اندیشههای فلسفی را درونی خویش کند و آنگاه با زبانی شاعرانه، آنها را در شعرش بیان کند.
فکری برای چه باید کرد ندارند
از چه دارند میکنند میگویند (ص 11)
من شاعر تناقضهای بزرگم
له و علیه جامعه نیستم ورا جامعه هستم (ص 19)
این دال و مدلول بازیها
ما را به بیراهه میبرد چرا؟
میخواهید من بگویم زیرا
که پایان چرا را اعلام کرده باشم (ص 62)
و در پایان ما نیز پایان چراها را اعلام نمیکنیم، یعنی شعر عبدالرضایی چنین رخصتی نمیدهد، شعری که جای حرف و حدیث بسیار دارد، باید به انتظار کارهای تازهتر این شاعر نشست، شاید فردا در برابر جسارتهای شاعرانهی عبدالرضایی به گونهای دیگر به قضاوت بنشیند.
Design By : Pichak |