دانلود و نقد کتاب
جغرافیای زوال نگاهی به شعر «طعم آفتاب» سرودهی «روشن رامی»
انتشارات نقش خورشید، ????
«شیب فاضلاب هستی انگار اینجا پایان یافته است.»
ــ محمد مختاری
شعر واکنشی انسانی نسبت به هستی و برداشت منحصر به فرد و بیواسطهی شاعر از اشیاء و محیط پیرامونش میباشد، به گونهای که روایت شاعر از یک شیء و یا مجموعهای از اشیاء و ارتباط میان آنها ــ آنچنان که اگر هر چیز در پیرامون شاعر به هیات شیء نمود پیدا کند ــ به بیان تازهای در قالب کلمات میانجامد، که قبل از آن وجود نداشته است و اگر این تعریف را بپذیریم آقای روشن رامی با شعر طعم آفتاب به روایتی ویژه از انسان در شعر رسیده است.
او انسان تاریخی و تاریخ انسانی را به گونهای شاعرانه، اما تلخ با تصاویری رمز آلود و نمادین در قالب یک شعر بلند، اما پاره پاره سروده است، شعری که در مجموع از قطعاتی تشکیل میشود که هر کدام از آن قطعات را میتوان به عنوان یک شعر مستقل پذیرفت.
کفنی / انداخته بودند / روی ماه / غرق خون / ماه / چه کوچک بود (ص ??-??)
بگذارید برقصم / در خورشیدهای / کف دستهایم / همین طور / لخت (ص ??)
و شاید با این نگاه، بتوان نظم و توالی را که شاعر برای شعر در نظر گرفته است، تغییر داد و جای قطعات را با هم عوض کرد که در نگاه نخست این ویژگی خود را به عنوان یک نقص نشان میدهد، چرا که شعر از انسجام و یکدستی تهی به نظر میرسد، اما واقعیت این است که این حالت از ارزش شعر نمیکاهد بلکه مخاطب را با شعری چند زمانه و چند بعدی که گویا بازنوشت سوگنامهی انسان همعصر شاعر است روبرو میکند و به همین دلیل، در این نوشتار قصد ندارم شعر را سلاخی کنم و از منظر تعاریف کلیشهای به آن نگاه کنم، یعنی در واقع هیچ متر و طولی کنار این شعر نمیگذارم، چرا که شعر طعم آفتاب این فرصت را حد اقل در خوانش نخست از مخاطب باز میگیرد و او را به همراه خود میبرد و البته نه در حرکتی خطی، به پس و پیش، بلکه در حرکتی چند سویه، لایه لایه، حجمی و ارتعاشی و آن هم به زمانهای مختلف و در کنار تصاویری از مثله شدن انسان، آنچنان که گویی شاعر در تمام اشیاء و در تمام زمانها حلول میکند و بخشی از روح خود را در آنها مییابد و بخشی از روح خود را به آنها میبخشد و در نهایت فریادشان را همچون موجودی افسون شده و مجنون، از گلوی زخمیاش بیرون میریزد.
این خواب / ولم نمیکند / شمشیری دو تیغه / از فرق سر / تا شکمم را / دریده است / در یک خط سرخ / حتا / زبانم را (ص ?? )
در شعر طعم آفتاب، زیبایی و روانی زبان، قربانی فرم و تکنیک نشده است و زبان شعر زبان زندهی روز است و صمیمتی شاعرانه بر فضای شعر حاکم است، در واقع شاعر به طور خودآگاه سعی نکرده است شعر را مبتلا به تئوریها و مکتبهای روز بکند ــ اگرچه بعضی از منتقدین هر شعر خوبی را، سعی میکنند به نوعی در سایهی این تئوریها قرار بدهند ــ اما ضرورتی که در جان شاعر بوده است که گویا سالیان سال آن را به ناچار با خود حمل میکرده، شاعر را به سرایش و بازسرایش خود واداشته است، آنچنان که گویی او مدام در حال جدال با ضمایر پنهان خویش و صداهای سرکوب شدهای است که به نظر میرسد یا بالغ نبودهاند و یا فرصت فریاد کشیدن را نداشتهاند و شعر طعم آفتاب بازتاب تمام این صداها است و انقطاع ذهن شاعر در مسیر طبیعی نوشتاری شعر که همان زبان زندهی روز است ــ بدون استفاده از کلمات مطنطن و میل به فخامت ادبی و قافیه پردازی ــ به نوعی زبان قدرت را میشکند و مخاطب را با آواهای مختلفی روبرو میکند به گونهای که خواننده در همان خوانش نخست به راویهای متعددی برخورد میکند و به شعری چند صدایی میرسد که شکل چند آوایی در این شعر، به صورت قطع ناگهانی در روایت خطی شعر، جهش تداعیها و آوای ضمایر پنهان شاعر، حضور راویهای مختلف، خطاب قرار دادن مخاطبهای گوناگون و حضور زمانهای مختلف، خود را نشان میدهد به گونهای که آواهای مستتر در این شعر از زبان، کودک راوی، شاعر راوی، راوی زنانه، و کاراکترهای دیگر به گوش میرسد. که در نهایت شعر چند زمانی، چند بعدی و لایه لایه میشود، به طوری که در یک خط مستقیم نمیتوان شعر را دنبال کرد، بلکه باید همراه شعر حرکت کرد و با فضاهای مختلف شعر یگانه شد و به همین دلیل مخاطب نمیتواند نقشی انفعالی داشته باشد و گاه حتا باید در نقش یکی از همین صداها به ایفای نقش بپردازد.
گفتیم شعر طعم آفتاب، شعری چند آواست، اما تئوری زده نیست، یعنی شاعر بر اساس طرح و تئوری از پیش تعیین شده که پیشنهاد دیگران باشد شعر نگفته است، بلکه چند آوایی در شعر طعم آفتاب نتیجهی زمان پاره پارهای است که در ذهن خلاق شاعر با هم ترکیب شده و به سرانجام رسیده است، جنس کلمات و ساختار تمام آواها یکی است در حالی که در شعری که هم اکنون با عنوان شعر پلیفونیک و با گرایشات پست مدرنیستی ارائه میشود
?) شاعر خیلی شهودی شعر نمیگوید، بلکه آگاهانه و بر اساس فرمولهای خاص خود شعر (میسراید؟) و از گویشها و لهجههای گوناگون ــ سادهترین شکل چند آوایی ــ در شعر بهره میجوید.
?) از طرفی شاعر عمدا شعر را به سمت تعدد مرکز و عدم قطعیت پیش میبرد.
در حالی که در شعر طعم آفتاب با این بازیهای زبانی، فلسفی روبرو نمیشویم، بلکه شاعر صداهای مربوط به زمانهای مختلف را یک جا فریاد میکشد و همین به شعر طعم آفتاب جایگاه ویژه و منحصر به فردی میبخشد یعنی شعر در حین اینکه تکآوا نیست، چند آوایی خاص خود را ارائه میدهد، و از سوی دیگر شعرهایی که هم اکنون به شکلهای مختلف، گرایشات پست مدرنیستی نشان میدهند و با عناوین سپیدخوانی، چند آوایی، شعر روایی، شعر مرکز گریز، عرضه میشوند، زبان آنها از ویژگی یک زبان زمانمند دور شده است و به همین علت به سمت انتزاع و تجرید حرکت میکنند، آن چنان که حتا شاعران این گونه شعرها پس از خواندن شعرشان، چیزی دست گیرشان نمیشود و خواننده هم برای ارتباط با این گونه شعر دچار سردرگمی میشود، در واقع شعر طعم آفتاب این برداشت ساده انگارانه را که چند صدایی را صرفا در قالب حضور گویشها و لهجههای مختلف که نتیجهی اختلافات فرهنگی، نژادی، جنسی و اجتماعی میباشد، در هم میشکند و اگر چه شعر به شیوهی اول شخص مفرد بیان میشود که این حالت چند صدایی را مشکل مینماید اما تمام تک گوییهایی که در قالب اول شخص بیان میشود گفت و گوهای منهای مختلفی است که هم با خود صحبت میکنند و هم با مخاطبهای دیگر که همین ویژگی، شعر را تبدیل به یک شبکه پیچیده از صداهای متعدد کرده است و از طرفی آواهای مستتر در شعر طعم آفتاب هیچکدام بر دیگری برتری ندارند، و در واقع یک صدای برتر در میان صداهای دیگر به گوش نمیرسد و هر صدا پاسخ صدای خود و یا دیگری است که البته در یک تناوب و یا انقطاع زمانی خود را نشان می دهد که در نهایت تمام این صداها اگر چه مستقل میباشند اما مانند یک ارکستر که از سازهای مختلفی بهره میجوید نهایتا، نتیجهی عمل به یک نوع وحدت و هارمونی میانجامد. و کوتاه سخن این که گویا تمام این شعر محصول فضایی شقه شقه است که شاعر در آن زیسته است و به نظر میرسد که شعر هذیان دردآلودی است که پاره پاره بیان میشود به گونهای که گذشته و حال و آینده را در هم میآمیزد و زمان در شعر مبدل به جویباری از آهن میشود تا جغرافیای زوال یک ملت را به تصویر بکشد، چرا که تمام زندگیاش از شب گذشته است و حتا آفتاب که نماد روشنی و حقیقتی انکارناپذیر است، پیزیاش بیرون زده است و شاید به همین دلیل برای بسیاری از پرسشها باید از خود شاعر و یا نه! شاید از صداهای مستتر در متن پرسید:
در اندرونش چیست / که تا دهان میگشاید / پارههای آتش / زمین و / زمان را / میسوزاند. (شعر از روشن رامی)
Design By : Pichak |