دانلود و نقد کتاب
فروغ و دستاوردهای شعر جدید فارسی فاتح شدم به خلاصه و با تکیه بر «متن» شعرهای فروغ موارد زیر را میتوان (در حد بضاعت حقیر) به عنوان عمدهترین دستاوردهای شعرهای فروغ نام برد:
با نگاهی به شعر «ای مرز پرگهر...» از مجموعهی «تولدی دیگر»
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم
و هستیام به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد ??? صادره از تهران.
«فروغ فرخزاد» بزرگ بانوی ادبیات معاصر را میباید خارج از چهارچوبهای رایج ادبی و نقدهای مرسوم، به بازخوانی نشست. چراکه فروغ نه صرفن به عنوان شاعر، بلکه به عنوان یک «جریان شعری» در ادبیات به ظرفیتهایی دست یافت، که بیاغراق میباید به نوعی شاعران بعد از او را وامدار و میراثخوار دستاوردهای وی دانست. گرچه آثار بسیاری در بازخوانی و بازشناسی شعر و شخصیت فروغ فرخزاد به نگارش درآمده است، اما خاصیت شعر فروغ به گونهای است که با هربار بازخوانی میتوان به نتایجی جدید و بدیع دست یافت.
اگر شعر را به روایت «عینالقضاة همدانی» آینهای بدانیم که «هرکس نقد حال خویش را در آن میبیند» چه بهجاست که «تأویلپذیری» را به عنوان رمز شعرهای فروغ، در جایگاهی برابر «حافظ»، به ارمغان آورندهی «جاودانگی» به شمار آوریم؛ «جاودانگی»ای که با هر بار «خوانش» به بازشدن دریچهای تازه از شعر برای مخاطب میانجامد.
? ـ تکیه بر زبان گفتاری و بهرهگیری مناسب از آن: امری که عملن در شعرهای فروغ به نوعی «تشخص زبانی» میانجامد. زبان گفتاری چه آنجا که با بهرهگیری مناسب از تجربههای «زبانی ـ زمانی» به درونیکردن مفاهیم رایج اجتماعی و یاری کردن شاعر برای «شعر گفتن»، و نه «شاعرانه حرفزدن»، منجر میشود و چه آنجا که با پهلو زدن به زبان عامیانه به خلق فضایی ملموس در شعر «به علی گفت مادرش روزی...» میانجامد، در همهی این موارد در خدمت مفاهیمی قرار میگیرد که بیاغراق در نبود این نوع خاص زبان، به غامضگویی و نوعی «مانیفست فلسفی» مبدل میشد. به عبارتی دقیق فروغ با ظرافتی کمنظیر، با بهرهگیری از ظرفیت زبان گفتار (که تا پیش از این مهجور مانده بود) به سادگی، عمیقترین مفاهیم را به «شعریتی همهفهم» مبدل میکند.
? ـ رهایی از نظم «موزیکی» و «عروضی» و دستیابی به نظم «طبیعی» در شعر را میباید از نکات برجستهی شعر فروغ به حساب آورد؛ تجربهای که نیما در شعر «همسایه» به آن نزدیک شده بود. فروغ با بهرهگیری مناسب از پتانسیل کلمات و با نوعی کنار هم چیدن (خودآگاه ـ ناخودآگاه) کلمات، درحقیقت به ساختاری دست مییابد که نیاز به وارد کردن وزن به شعر، به عنوان یک عنصر خارجی و نگهدارندهی (داربست ساختمانی) نیست؛ به عبارتی «پازل شعری» فروغ با بهرهگیری از یک نقشهی ذهنی که نشأتگرفته از تربیت ذهنیـزبانی شاعر است چنان کامل میشود که نیاز موسیقیایی مخاطبی که سالها شعر را به وزن شناخته، ارضاء میکند، بی آن که مفاهیم را در مسلخ وزن قربانی کند:
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکاند
چراغهای رابطه تاریکاند
? ـ اگر «شعرهای خوب» را «ناتمام» بدانیم (چنان که فروغ خود گفته است) در شعر فروغ این روایت ناتمام را میباید حاصل نوع زندگی (که البته در نوع خود ناتمام بود) و نگاه فروغ به دنیای اطراف وی دانست.
«زبان، انسان، جهان» به عنوان سه عامل سازندهی یک شعر با در خدمت هم قرار گرفتن به خلق زیباترین اشعار بهویژه در دو مجموعهی پایانی «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم...» میانجامد به گونهای که در غالب اشعار این دو مجموعه، فروغ با بهرهگیری از تجربههای زندگی شخصی خویش و با آغازکردن روایت از «من شخصی» به «من اجتماعی»ای میرسد که آنچنان که گفته شد، با گرفتن آینهای در مقابل تک تک افراد، رنگ و لعابهای ظاهری آنان را به رخشان میکشد؛ بهویژه این که این امر با پیوند خوردن به عصیان شعریـشخصیتی وی به نوعی احساس تنفر یا چندش در مخاطبان، از موقعیت قرارگرفته در آن منجر میشود.
اگر ویژگی یک روشنفکر را «نقد حال» برای رسیدن به آیندهای بهتر بدانیم، بیاغراق «وجه روشنفکری» فروغ بخش غالب شخصیت او را تشکیل میدهد.
? ـ بیگمان بازخوانی و بازشکافی شعر «ای مرز پرگهر...» از مجموعهی «تولدی دیگر» بیش از هر چیز مبین موارد اشارهشده در بالا است. شعری که بیگمان میباید آن را چکیدهی زندگی و نگاه فروغ دانست.
«فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم»
ضربهی نخستین سطر شعر به کششی منجر میشود که در سطرهای بعدی شاعر روایتی خلاصه از زندگی خویش را از کودکی تا لحظهی نوجوانی و پذیرفتهشدن به عنوان یک شاعر روایت میکند. امری که با طعنهزدن به بدنهی پوسیدهی اجتماع، هرگز به روایتی صرفن شخصی و کسالتبار نمیانجامد.
«تولد فروغ»: تولدی که در بدو خویش با عصیان از هنجارهای فرهنگی جامعه همراه است. فرهنگی که عظمتش را در گذشتهای پرافتخار میبیند و با روایتی اسطورهای از «آنچه که بود» و نه از «آنچه که هست» در گذشته به تکرار میرسد. نسلی که:
«زنده است،
مانند زندهرود،
که یک روز زنده بود.»
و البته امروز تنها به نامی از «زندهبودن» دلخوش است.
فرهنگی که شعر را به وزن میشناسد، مدرنبودن را در ادا درآوردن و روشنفکری را به قلمبه حرفزدن، و فروغ در چنین جامعهای تولد خویش را عصیانی میسازد بر جامعه، جایی که او با اولین نگاه رسمیاش از «لای پرده» شاعرانی را میبیند:
«که حقهبازها همه در هیأت غریب گدایان
در لای خاکروبه،
به دنبال وزن و قافیه میگردند»
و در «نخستین قدم رسمیاش» یکباره «از میان لجنزارهای تیره» بلبلانی را مشاهده میکند که «سیاهی لجنزار» آنان را به «کلاغ سیاه» مبدل کرده است.
اما رسالت فروغ نه در «نقد بدنهی اجتماعی» که در گامی فراتر در نقد «فضلای فکور» و «فاضلان روشنفکر» تکمیل میشود، جایی که او با آینهگرفتن در برابر آنها اداهای آنان را به رخ میکشد.
روشنفکری که با:
«صرف چند بادیه پپسیکولای ناخالص
و پخش چند یاحق و یاهو و وغوغ و هوهو»
هویتش را تثبیت میکند و خوشحال از «شیوهی درستنوشتن»:
«خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره
به یک دستگاه مسند مخملپوش
در مجلس تجمع و تأمین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم.»
طعنههای اجتماعی فروغ به بخشهای مختلف در سطرهای بعدی همچنان ادامه مییابد، طعنههایی که طنز به کار رفته در آنها گاهی مرز میان تعریفها و تمسخرها را پنهان میکند. جایی که او «در میان تودهی سازندهای، قدم به عرصهی هستی» نهاده است:
«که گرچه نان ندارد، اما به جای آن
میدان دید باز و وسیعی دارد»
جماعتی که امنیت و ثروت خدادادیشان آنان را به علافانی مبدل کرده است که در سرزمین آنها:
«از صبح تا غروب، ??? قوی قوی هیکل گچی
به اتفاق ??? فرشته
... به تبلیغ طرحهای سکون و سکوت مشغولاند»
بیتردید بخش پایانی شعر فروغ شاهکاری بینظیر در نوع خود است، چه آن که کالبدشکافی آن درحقیقت بیانگر سرنوشت محتوم اکثریت روشنفکران و مبارزان واقعی یک قرن اخیر ایران است. امیرکبیر، مصدق، هدایت، اخوان و... چندین بزرگی که همتشان صرف مبارزه در راه اصلاح ضعفهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران شد، ولی هرکدام پیش از آن که مرگ حقیقیشان به واقعیت بپیوندد، مرگ آرمانهایشان را در باطن احساس کردند و اینگونه است که فروغ نیز به عنوان میراثدار حقیقی روشنفکری عملگرا (و نه از جنس ادا) در سطور پایانی شعری، که در نوع خود زندگی است، بزرگترین افتخارش این است که با ادای احترام به این «سرزمین پرگهر» خود را دیوانهوار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند، چرا که او حتا سقوطش را فتحی میبیند در تاریخ.
فتحی به قیمت رسوایی دوبارهی «استاد آبراهام صهبا»ها:
«فاتح شدم، بله فاتح شدم
پس زنده باد ??? صادره از بخش ? ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آنچنان مقام رفیعی رسیده است،
که در چهارچوب پنجرهای
در ارتفاع ??? متری سطح زمین قرار گرفتهست
و افتخار این را دارد
که میتواند از همین دریچه ـ نه از راه پلکان ـ خود را
دیوانهوار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرین وصیتش این است
که در ازای ??? سکه،
حضرت استاد ابراهام صهبا
مرثیهای به قافیهی کشک در رثای حیاتش رقم زند.»
Design By : Pichak |