دانلود و نقد کتاب
چطور می شود با یک غده از حرف های ناگفته زندگی کرد ؟ بغض هایی که همه در گلو خفه شدند . . . اگر سر باز کنند . . . دنیا را بغض می برد . . . پر از اشکم . . . پر از حرف ! قدم هایم سنگین شده اند ، اینهمه حرف در دلم سنگینی می کند . . . ! نگاهم از پنجره به بیرون است . . . زمین که دیگر هیچ چیز تازه ای برای تماشا ندارد . . . به آسمان خیره می شوم ! گاه متفاوت . . . گاه خموش و گاه . . . مرموز ! هوا ، هوای پاییز است ! کاش دل من هم پاییز بود ، راحت و بی دغدغه می بارید . . . گاه غرش می کرد و گاه ، آرام آرام حرف های پاییزیَش را از درخت خاطرات جدا می کرد و بر روی زمین می ریخت . . . ! دل من فصل تازه ایست ، که در بین این چهار فصل جایی ندارد . . . نه ابریست و نه می بارد ، نه آفتابی و نه برفی ! هیچ ندارد . . . ! باز هم به آسمان خیره می شوم . . . کاش آسمان دل من هم هر از گاهی ، هوس آبی بودن می کرد ، هوس باریدن ، هوس درخشیدن . . . ! افسوس . . . جا مانده ام . . . من در این فصل ناشناخته جا مانده ام . . . ! "سارا زیبایی"
Design By : Pichak |