سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

http://nashenas.blogfars.com/fotofiles/41682.jpg

قاصدک بی خبر بود....
از دل من ...از دل تو...
اما او را سپردم تا به یادت آورد...
روزهایی که در یادم تو هستی
و به یادت نیست حتی نگاهم!
او بی خبر بود اما کوله بارش پر ز حرف
حرفهایی که تک تک در دلم دیوانه وار می تپیدند!
همان حرفهایی که روزگاری در تب شنیدنشان می سوختی
و حال از سردی لرزه به تنت می اندازند...
کاش به این راحتی کلمه ای که روزگاری با گفتنش شاد می شدیم را
به سنگینی سکوت مرگبار جدایی نمی فروختیم!
کاش همچون دست فروشی دل را به هر غریبه ای نمی سپردیم که حال
در به در به دنبال مانده حساب از خریدارش باشیم!
قاصدک حرفهایم را به تو می رساند اما تو ....
سردتر از پیش همه را ناخوانده رد می کنی...
و نمی دانی که من با هر گذرت، قاصدک را به خبرکشی محکوم می کنم!

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/14ساعت 3:18 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak