"سیمین بهبهانی چهره شناخته شدهی شعر امروز است. او که «بانوی غزل ایران» لقب گرفته متولد 1306 تهران است و تاکنون مجموعههای شعر بسیاری از او به چاپ رسیده است. نگاه او در شعرهایش نگاه کدبانویی است که باید خانه تکانی کند و هر چیز پوسیده ومندرس و کم ارج را به دور افکند:
جامی، کوزهیی ، روی اندازی و گلدانی و ... اما با هریک خاطرهیی دارد.
شعرهایش در مجموعههایی با نامهای جای پا، چلچراغ، مرمر، رستاخیز خطی ز سرعت و از آتش، دشت ارژن و یک دریچه آزادی، گرد آمده است. و به تازگی نیز مجموعهیی از آنها را در یک کتاب بنام «جای پا تا آزادی» تدوین کرده است.
در گفتگو با سیمین بهبهانی بانوی غزل ایران:
§ چشم انداز شعر امروز را چگونه میبینید ؟ و فکر میکنید شعر امروز تا چه حد به معیارها، ارزشها و مرزبندیهای اندیشهگانی اهمیت میدهد؟
- روی هم رفته شعر امروز بیشتر وابستگیهای خود را با شعر گذشته قطع کرده است. وزن و قافیه و فصاحت و احساس و تخیل نشناختهیی که همراه با تفکر در شعر کلاسیک بود در شعر امروز کمتر خودنمایی میکند. شاید علت آن است که معیارهای شناخت جهان امروز با دیروز فرق کرده است. هرچه رایانهها بیشتر جا باز میکنند نیاز به تفکر از نوع گذشته کمتر میشود. امروز کامپیوترها همه برآیندههای مظاهر زندگی را دقیق و خالی از اشتباه در دسترس میگذارند. همین امر موجب میشود که تخیل کمتر مجال عرضه پیدا کند. بنیان تخیل بر اشتباه است. وقتی شما ابر را به حریر تشبیه میکنیددر واقع مرتکب اشتباه میشوید، خواه عمدی باشد یا غیر از آن. اما این اشتباه در کامپیوترها هرگز رخ نمیدهد.
مسئله دیگر پرده برداری از واقعیات است. روزگاری ماه و ستاره و خورشید برای انسان این قدر شناخته نبودند. این نقطهها و صفحههای نورانی آن قدر زیبا و مرموز بودند که بشر به نیایش آنها میپرداخت و همین موجب تخیل میشد. امروز کجای این کرات خاکی و پر از سنگ و خالی از آب و هوا ستودنی است ؟
دنیای امروز با سر و صدای منظم ابزار و ماشینها و ترنها و کارخانهها، بشر را از هر گونه نظمی بیزار کرده است.
قافیه و وزن نظمی است که انسان دیروز در برابر آزادی و بینظمی صداهای طبیعت، مشتاق شنیدن آن بود و انسان امروز در برابر نظم یکنواخت دنیای ماشین از آن میگریزد.
به این ترتیب میبینید که وزن و قافیه که از عناصر شعر کلاسیک بودند جای خود را به خشونت و واقعیتهای دنیای ماشین سپردهاند. دیگر شعر، آغوش بازی برای پذیرفتن این گونه عناصر ندارد و اگر داشته باشد از نوعی دیگر است، با زبانی تازهتر .
شعر کلاسیک باید خیلی حرف برای گفتن و خیلی زیبایی برای عرضه کردن داشته باشد تا در پسند این خلق بیحوصله آشفته حال واقع شود.
§ نیما به عنوان پایهگذار نوعی نوگرایی در ادبیات که در درجه اول شکست قالبها را رواج داده به نظر شما هیچ فکر میکرد که شعر به چنین درجهیی برسد؟
- نیما در حیاتش گفته بود که صدای کف زدنهای شنوندگان را پس از مرگم میشنوم. در واقع نیما مرد تجربه بود، تجربههایش در شعر کلاسیک او را راضی نمیکرد. خوشبختانه همین امر موجب شد که دم به دم دست به آزمونی نو بزند و سرانجام توفیق یافت. نیما را باید در جایگاه یک متفکر ادبی و یک گشاینده راه تلقی کرد. او بنیانگذار مکتبهای نو بود از هر شکل و هر دست.
§ چرا غزل امروز کمتر به عشق پرداخته است و محملی شده است برای مسائل اجتماعی و سیاسی که هیچ نسبتی با تعریف اصلی آن یعنی عشق ندارد. لبّ کلام این که چه بلایی سر عشق آمده است ؟
- این طور نیست. غزل همیشه جای مناسبی برای بیان مسائل عاطفی و از جمله عشق بوده است. آنچه هم از سیاست و فسلفه و جامعه یا مسائل دیگر در شعر بیابد، باید رابطهیی با نوعی احساس لطیف داشته باشد. در غیر این صورت غزل نمیشود. هیچ بلایی هم به سر عشق نیامده جز آنکه طرز عشق بازی و تلقی از آن تغییر کرده است. دیگر عاشق به دنبال کجاوه معشوق نمیرود و عاشق و معشوق در هجران و وصل هیچ محملی جز خواست شخصی ندارند. دیگر عشق چیزی دور از دست و رویایی نیست.
§ پس نیما حق داشت به حافظ بگوید که "حافظا این چه کیدو دروغی است
کز زبان می و جانم ساقی ست
نالی ارتا ابد باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باقیست
من بر آن عاشقم که رونده است"
- نیما در این شعر تعارض میان ایستایی و پویایی را مطرح میکند. یک بحث فلسفی را به میان میکشد که در کل شعر افسانه جریان دارد. نیما عاشق حرکت است. رو به سوی او دارد. تطوری که در شعر او آشکار است گویای دینامیسم تفکر اوست.
§ جریان روشن فکری امروز را چه گونه میبینید؟ چه دلیلی دارد که روشنفکران کمتر با مردم همراه و مانوساند.
- من هیچ نشانهیی از جدایی میان روشنفکران و مردم نمیبینم. نهایت اینکه روشنفکر از دید خاص خود بهرهمند است که با دید عامه مردم فرق دارد، آیندهنگر و ژرفانگر و واقعیتنگر است . وظیفهاش نیز هشدار دادن و به راه آوردن است. اینها دلیل جدایی نیست. امروز بیشتر از هر زمان دیگر میان روشنفکران و مردم همبستگی هست.
§ تا چه حد تجرید و انتزاع باید وارد شعر امروز بشود تا گریز از آن خردگرایی (که شعر قاجار و مشروطیت بر ما تحمیل کرده است) آسان باشد؟
- میگویند: "خردگرایی را شعر قاجار و مشروطیت بر ما تحمیل کرده است." بهتر بود میگفتید شرایط زمان و مکان این خردگرایی را بر شعر قاجار و مشروطیت تحمیل کرده است. هیچ هنری به ویژه شعر، بیتاثیر از شرایط محیط شکل نمیگیرد. اصلا شرایط محیط، نوع هنر را مشخص میکند. شعر هر دوره از تاریخ ادبیات ما مختص این شرایط است حتی زبان شعر در ادوار مختلف متفاوت میشود. زبان خشن و پرخاش جوی دوران سامانی و سلجوقی و غزنوی با زبان مصلحت اندیش و محافظه کار و عارفانه قرن هفتم و هشتم و نهم ، و زبان زبون و ستم پذیر و عوام پسند دوران صفویه با زبان به قول شما خردگرا و به قول من آزادی طلب و شعارگونه زمان مشروطیت، کاملا فرق دارد. تنها تطبیق شعر چند شاعر از این دورانها مطلب را مدلل میکند.
اما درباره تجرید و انتزاع که میگویید: "باید وارد شعر شود" خدمتتان عرض کنم که هنر و خصوصا شعر، هیچ بایدی را نمیپذیرد. اگر لازم باشد خود به خود وارد میشود. اما اساساً شعر با هنرهای دیگر فرق دارد. شعر هنر کلامی است و کلام به صورت محض "آبستره" یا تجریدی وجود ندارند. زیرا هیچ کلامی متنزع از مفهوم نیست. لتریست ها و دادائیستها در اوایل قرن سعی کردند چنین مقصودی را به ثمر برسانند، اما نتوانستند. شعر تا آن حد توانسته به تجرید نزدیک شود که خواننده یا شنونده را در تلقی از مفهوم آزاد بگذارد. به عبارت دیگر هر کس بتواند برداشت خاصی از آن داشته باشد. یعنی سرنخی به دست شنونده بدهد که به فراخور ذهنیات خود بتواند آن را به مفهومی هدایت کند. شما اگر حتی واژهها را به تصادف انتخاب کنید و عبارتی بسازید قطعا مفهومی را القا خواهد کرد.
§ با شعری که در قالب کهن سروده شده باشد می توان انتزاعی سخن گفت اما مشکل قالب، راه را برای رسیدن به یک زبان که ویژه شعر باشد بسته است – در واقع "سنت شعر کهن قافیه سالاری بود که گشایند بدین وادی پیچ و خما"
یعنی این قافیه و وزن است که باعث لذت مخاطب از متن میشود. غزل امروز این را چگونه توجیه میکند؟
- البته وزن و قافیه نوعی موسیقی برای کلام است. کلام همراه با موسیقی شعرتر میشود چون موسیقی یکی از عوامل موثر ایجاد تخیل است. امروز نوعی دیگر از موسیقی که برخاسته از خوش نواختی واژگان است جانشین وزن و قافیه سنتی شده است. در شعر شاملو و بعضی شاعران دیگر این موسیقی قابل تشخیص است. در شعر بسیاری از مقلدان هم ناکام مانده است. به این معنی که اگر هر واژه را از شعرشان برداری و در جای دیگر بگذاری یا مترادفی به جای آن بنشانی تفاوتی حاصل نمیشود. در شعر شاملو برداشتن یا تعویض یک واژه به اصل شعر لطمه میزند. من از کسانی هستم که موسیقی واژگان را برای تشخیص شعر از نثر لازم میدانم. اما اگر کسانی باشند که واقعاً معتقد به تجرید و انتزاع شعر از همه عناصر شناخته شده، از جمله موسیقی آن، باشند، نمی دانم علائم مشخصهی شعر را چگونه معین میکنند و تمایز آن را از نثر برچه مبنا شرح میدهند.
§ بعضیها ممکن است از واژههایی استفاده کنند که تازه است اما هماهنگی لازم را با متن ندارد. بین تازگی و زیبایی غالباً ملازمهیی نیست و چنان نیست که هر نویی زیبا باشد به نظر شما استفاده از این شگرد میتواند هم نوآوری را که یک اصل پسندیده و لازم است و هم زیبایی را در خود مجموع داشته باشد؟
- باید در نظر داشت که تازگی تعبیرات فقط یکی از لوازم شعر است، و خوش آهنگی و القاء مفهوم و تناسب و سازگاری الفاظ و معانی و انسجام کل شعر از لوازم دیگر آن. شعری که تعبیرات تازه و زیبا دارد اما تناسب میان اجزاء آن وجود ندارد، بیانسجام است و فاقد قدرت القاء مفهوم .
ممکن است شنونده در نخستین بار شنیدن، شیفته آن شود اما وقتی پای دوباره خواندن به میان آید شعر سقوط میکند .اصلا شعر مورد پسند من آن است که در هر بار خواندن یا شنیدن چیزتازه یی به شنونده عرضه کند و زیباییهای نهفته خود را آشکار کند. به قول حافظ هزاران نکته میباید ...
تا چه حد سعی کردهاید زبان را درگیر اتفاقات تازه کنید. چون وزن را دچار این اتفاقات کردهاید؟
- برای من زبان و قالب و محتوا بر روی هم شکل شعر را به وجود میآورند.قالب شعر من غزل است اما شکل آن غزل نیست زیرا در زبان و محتوا تصرف کردهام. زبان شعر من زبان امروز و رایج زمان است. البته بیشتر از نوع زبان ادبی و نه محاورهیی. اضافه کنم که گاه زبان محاوره را نیز به کار گرفتهام. محتوای آن نیز اعم از عاشقانه یا اجتماعی و سیاسی در حول و حوش رویدادهای زمانه دور میزند، و آن محتوای آشنای معمول که بر عشق و عرفان و تغزل بسنده میکرد، در شعر من به تشریح اوضاع روزگار یا احوال امروز خود و امثال خودم مخصوص شده است. وزن را تابع نخستین پارهی شعر خود کردهام و رابطهی آن را با عروض سنتی گسستهام. این وزنها با نخستین پاره موضوع متولد میشوند. بنابراین تناسب آنها با محتوا بیشتر خواهد بود ضمنا نا آشنایی آنها با گوشها آن الفت منظم دیرینه را تداعی نمیکند و آن نظم ضربی قدیم را که با زمان امروز تناسبی ندارد به کار نمیگیرد. شعرم سرشار از مسائل و مشکلاتی است مربوط به مردم و زمانی که اول روح و قلب خود مرا زیر تاثیر گرفته و بعد به صورت شعر بر کاغذ نشسته است.
سیمین بهبهانی در گفتگو با مجله توانا
نوشته شده در جمعه 89/8/28ساعت
12:47 عصر توسط سارا
نظر تو چیه؟ ( ) |