دانلود و نقد کتاب
چرا همه شهر امروز عصر جمع شده توی آشپزخانه من؟ - چراغها را من خاموش میکنم
از زویا پیرزاد ص 158
1 ـ با رسیدن به بخش - یا فصل - 25 یاد آن صحنه تسخیرشدگان افتادم که نیکولای استاورووگین در مقابل همه شهر که در سالن خانه مادرش جمع شدهاند اعلام میکند که دختر لنگ نیمه دیوانه همسر رسمیاش است. یاد آن صحنه فیلمی از هیچکاک افتادم که جوانی دست به قتل زده بود و جنازه را در صندوقی قایم کرده بود و هر جمله و هر حرکت کوچک مهمانان او و دوستش را میلرزاند که نکند همه میدانند در آن صندوق جنازهای قرار دارد.
2 ـ چرا بازار رمان در ایران رونق ندارد؟
3 ـ انتشاراتی بزرگ در اروپا و آمریکا موسسات بزرگ کاپیتالیستی هستند. با هزاران نفر شاغل و سرمایههای عظیم. گالیمار، آلبن میشل و گراسه در فرانسه، علاوه بر این وجه، خصلتکاپیتالیستی مالکیت موروثی را هم دارند و نسل بعد از نسل به اداره این بنگاههای صد ساله یا قدیمیتر مشغولند.
4 ـ رمان «چراغها را من خاموش میکنم»، از نوع رمانهایی است که میتوانند درشکلگیری یک بازار رمان نقش ایفا کنند. آشنا و در عین حال دور برای اینکه خواننده معمولی وارد فضای داستان شود و با شخصیتها زندگی کند و کنجکاو دنبالشان برود و به آنها علاقمند بشود و حوصلهاش سر نرود. دورنمایه اصلیتر آن - یکی از چند تصویر این کتاب چند بعدی - عشق است ـ نیاز به عشق ـ که همان قصه است و اما هیچگاه مکرر نیست. در کنار آن، خانواده،زن و شوهر و بچهها و دختری که سالهاست دنبال شوهر میگردد. رازهایی واقعی یا موهوم که این یا آن شخصیت فامیل یا در و همسایه دارد ـ مادر امیل. فاقد آن ادا اطوارهای تکنیکی و تعلقات ایدئولوژیکی است که رماننویسی فارسی را دارد تباه میکند و یا حداقل یکی از موانع مهم تبدیل آن به یک کالای فرهنگی عام شده است. رماننویسی در ایران اگر بخواهد از صورت یکی شیئی لوکس مقدس متعلق به یک الیت محدود و عدهای «از مابهتران» خارج شود،بدوناینکه به ابتذال و سطحیگرایی بیفتد، نیاز به چنین رمانها و نویسندگانی دارد.
5 ـ آنچه در بالا گفته شد به معنای تخطئه و بیارزش انگاشتن انواع مختلف رمان نیست،صرفاً تاکید بر این نکته است که تا زمانی که درِ رماننویسی ایران بر همین پاشنه بچرخد، بازار رمان در این کشور شکل نخواهد گرفت. و اولین قربانیان این وضعیت، رمانهای تجربی و کمخواننده هستند. رمان پرفروش مانند صنایعی از قبیل نفت و ذوب آهن و اتوموبیل است کهستون فقرات اقتصاد میشوند و در کنار خود دهها و صدها شاخه تولیدی و اشتغال و غیره ایجادمیکنند و بازار را رونق میدهند.
مدیره ایتالیایی «گالیمار» سال گذشته در مصاحبهای با یک ماهنامه ادبی گفت: ما کتابهاییچاپ میکنیم که پانصد هزار نسخه فروش میرود، ترجمه هاری پاتر را هم داریم که 7 میلیوننسخه از آن را فروختیم، رمانهایی هم چاپ میکنیم که فروششان به زحمت به دو هزار میرسد.مدیر و مالک «آلبن میشل» در همان مصاحبه میگوید: ما رمان واقعی برای خوانندگان واقعی چاپ میکنیم. و غالب رمانهای این انتشاراتی اخیر هم پرفروش هستند و هم از سطح قابل قبول هنری برخوردار. در کنار این بزرگترین انتشاراتیهای فرانسه، دهها و شاید چند صد ناشردیگر وجود دارد که هر کدام حوزهای را میپوشاند.
6 ـ «چراغها را من خاموش میکنم» از نوع «رمانهای واقعی برای خوانندگان واقعی» است.در بند اول از تشابه احساسی که بخش 25 رمان درم ایجاد کرد نوشتم. اما، این روندشخصیتپردازی و پرورش واقعه که از ابتدای کتاب شروع میشود و خواننده را به این بخشمیرساند، و از خلال دیالوگهایی استادانه و تصویر کردن هوشمندانه حرکات و بیان جزئیاتیدقیق او را قاطی «تمام شهر» در این زندگی شرکت میدهد، با کمال حیرت، متکی بر نا ـشخصیت و نا ـ واقعه است. همه این آدمها کاملاً معمولی هستند، هیچ چیز برجستهای در آنهاوجود ندارد. تنها «المیرا سیمونیان» یک ماجرای دوردست عاشقانه جذاب و فراتر از زمان خودش دارد، اما او یک شخصیت کاملاً حاشیهای نسبت به وقایع رمان است. استثنائی است کهقاعده را تأیید و پررنگتر میکند. راوی - کلاریس - ، شوهرش، خواهر و مادرش، امیل و ویولت ووو، آدمهایی کاملاً عادی هستند. آنچه که قرار است ماجرای عاشقانه بزرگ زندگی کلاریسبشود، تنها یک سوء تفاهم است. و بلافاصله در روزهای بعدش: «گوشی را گذاشتم و رفتم اتاق نشیمن. چرخ خیاطی روی میز ناهارخوری بود. لباسهای جشن آخر سال دو قلوها رامیدوختم... حس میکردم همه این ماجرا فیلمی بوده که خیلی خیلی وقت پیش دیدهام وحوصلهی دوباره دیدنش را ندارم... به لباسها نگاه کردم و فکر کردم برای تابستان تاجی باشمشاد درست میکنم.» به قالب کشیدن این زندگیهای معمولی در یک رمان جذاب و هیجانانگیز به راستی که هنر است.
7 ـ زبان نویسنده به نحوی خارقالعاده مدرن و، بگذارید بگویم، شهری، غیر رمانتیک و وبلاگی است. کوچکترین گرایشی به رمانتیسمی که تنها شیفته برخی کلمات و عبارات استندارد. از وبلاگی منظورم کاربرد برخی کلمات یا ترکیبهایی است که زیاد در شعر و ادبیاتحضور ندارند و ارائه تصاویری که آنها نیز «غیر ادبیاتی» هستند. البته فاقد شتاب اجتنابناپذیری که محصول خصوصیت تکنولوژیکی و وبلاگنویسی است. این رمان قابلیت پرفروش شدن دربازارهای اروپا و آمریکا را دارد.
8 ـ قبلاً، پیش از خواندن رمان و با مشاهده عکسالعملها درباره آن، کوتاه نوشتم که گویااین رمان حداقل در انتقال حس مکان وقوع - آبادان - بسیار موفق بوده است. با خواندن آن متوجهشدم که این حس مکان تنها در عناصر آشنای آبادان، بریم و بوارده و پالایشگاه و بازار کویتیها وگرما نیست، در تار و پود ریتم زندگی و شباهت روزها و فضای عمومی رمان و بخشبندی آنبافته شده است. بخشهای این کتاب، همان خانههای شبیه به هم و آرام و منظم بوارده و بریمهستند، گیرم یکی کمی بزرگتر یا دیگری مختصری شلوغتر.
9 ـ میخواهم شماری از این ایدهها را باز کنم و نیز بهویژه روی بخشهایی از این رمان - اززبان گرفته تا شخصیتپردازی و دیالوگها و ارتباط ساختاری با کل رمان و غیره - با حداکثر جزئیات درنگ کنم.
«چراغها را من خاموش میکنم» فرمی دایرهای دارد. با یک اسبابکشی بی سر و صدا و تقریباً نامرئی شروع میشود، مسیری را طی میکند، برمیگردد و چند ماه بعد، با یکاسبابکشی پنهانی دیگر پایان مییابد. نقطه پایان دایره دقیقاً همان نقطه آغاز نیست؛ گرچه فاصلهاش با آن هم اصلاً محسوس نیست و چندان به چشم نمیآید. انگار پرانتزی باز و بسته شده است. اتفاق مهمی نیفتاده است و «ملالی نبوده جز دوری شما، به خیر گذشت». یک ناشخصیت، یک ناواقعه، یک ناعشق یک ناخیانت. کلاریس، راوی داستان و زن خانهداری که برای مدت کوتاهی در معرض وسوسه یک عشق ممنوعه - یا حداقل شروع یک رابطه احساسی با مردی غیر از شوهرش - قرار گرفته است، بیش از حد عذاب نمیکشد. ناماجرا تمام شده است:«حالم خوب بود و خوابم نمیآمد چرا؟... شاید هم چون امروز صبح بیدار شدم و دیدم قورباغه نیستم» ]چون کار بدی ـ خیانت ـ نکرده بودم[ - ص 270 - . همه چیز بیاهمیت و خرد است.آنچه بزرگ است، خود رمان است که از این مجموعه بیاهمیتها یک مجموعه با اهمیت وباارزش معماری کرده است: تا اهمیت و ارزش پنهان موجود در آنها را نشان دهد. یا، دقیقتر،نگاهی را طراحی کند که به کمک آن همه افراد معمولی «شخصیت» و همه رویدادهای نامهم،«واقعه» بشوند.
این کار را نویسنده از طریق سبک ـ نگاه جزئی بین راوی و زبان ساده و امروزی او که دربرآیندش گاهاً تپشی حیرتآور را منتقل میکند ـ انجام میدهد. «رومیزیها و دستمال سفرههااز کتان سفید بودند. بشقابهای چینی با گلهای نارنجی حتماً قدیمی بودند و حتماً گرانقیمتولی بشقاب من دو جا لب پر بود... در نور شمع رومیزی سفید به زردی میزد. بیشتر از یکی دوجا لک داشت و جای سوختگی سیگار.» - ص 49 و 50 - تصفیه عبارات از حروف ربط و اضافه و تقطیع عباراتی که میتوانستند اجزایی از یک جمله باشند به صورت جملاتی مجزا، تاثیری کوبنده به آنها میدهد؛ انگار که دوربین به جای نشان دادن چند نفر در یک کادر، نوبت به نوبت وناگهانی روی آنها بپرد و بر آنها زوم کند:
«صندلی را عقب زدم و ایستادم.» به بچهها سر بزنم». امیل سیمونیان از جا بلند شد و تعظیمکوتاهی کرد. آرتوش تکه نانی گاز زد» - ص 52 - به جای: صندلی را عقب زدم و ایستادم: «بهبچهها سر بزنم». امیل سیمونیان از جا بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و آرتوش {هم} تکه نانی گاززد.» کاربرد زبان به این نحو،تپش درونی صحنه را به خوبی انتقال میدهد. در این صحنه کلاریسنگران است زیرا مدتیست از اتاق بچهها صدایی نمیآید؛ بعلاوه المیرا سیمونیان میزبان شام،آنها را با گفتن اینکه نوهاش زود میخوابد تقریباً بیرون کرده است؛ همچنین آرتوش، بعد از فیوزپراندن از مشاهده بوسیده شدن دست زنش توسط امیل سیمونیان و خوردن یک خورش تند کهاصلاً دوست ندارد یک بار دیگر با دیدن احترام اشرافی امیل، فیوز دیگری میپراند. نان گازمیزند تا طعمتندی را محو کند یا عصبی است یا خجالتزده یا حسود؟
به سبک و نگاه ریزبین و زبان برمیگردیم.
شیوه روایت، همچنان که در بیانیههای اعطا جوائز آمده، کلاسیک است. زمان در خطمستقیم به جلو میرود؛ بازگشت به گذشته در ذهن راوی زیاد نیست و بدون پیچیدگی خاصیروی میدهد؛ آینده تقریباً اصلاً حضور ندارد - این البته مربوط به اطمینان خاطر اجتماعی ناشیاز کارمند شرکت نفت بودن هم هست - . شخصیتها به تدریج معرفی میشوند و وقایع تقریباًمنظم و روشن - بدون پیچیدگیهای غیر لازم و آلامد در بخشی از داستاننویسی ایرانی - شکلمیگیرند و منکشف میشوند. فضای مکانی به خوبی تصویر میشود و کمکم خواننده با آنارتباط ایجاد میکند. با این وجود کلاسیک بودن به معنای ممنوع بودن ابداع نیست. رمان خانمپیرزاد نسبتاً بلند است. به هر حال آنقدر بلند که بتواند شامل دو یا سه فصل - مثلاً هر کدام شامل16 بخش ـ توصیف مکان و شخصیتهای محل، آمدن سیمونیانها و نطفهبندی رابطهکلاریس با او، اوج ماجرا و پایان آن - بشود. تقسیم یک رمان به فصل تاکیدی بر یک گسست درتداوم است. از نظر ذهنی و روانی خواننده انتظار دارد که وارد مرحله یا سطح دیگری ازشکلگیری دنیای رمان بشود. عدم تقسیم این رمان به فصل یکی از هوشمندانهترین کارهاینویسنده است. گسستی وجود ندارد، همه چیز با فراز و نشیبی نه چندان مهم تداوم دارد. دایره بهنقطه آغاز بر میگردد و ادامه پیدا میکند. از نقطهای متفاوت: کلاریس وسوسه را تجربه میکند واز سر میگذراند و حال خوشحال است که کار بدی نکرده و قورباغه نشده؛ و حالا آرتوش استکه دو گلدان گل نخودی برای زنش کادو میخرد.
چیزی دراماتیزه نمیشود و اغراقی در کار نیست. پل و برش و مرحلهای در کار نیست. صف بخشهاست که دنبال هم ردیف شدهاند. همچون خانههای منظم بوارده و بریم در آبادان. و اینروح مکان در این رمان است. نظم خانههای شرکتی آبادان، و بهطور کلی شرکت نفت درنقاطمختلف خوزستان، احساس نوعی زندگی مرتب و تضمین شده از تولد تا مرگ را منتقلمیکرد. و زندگی در این رمان،همین تپش - نسبتاً - آرام و بیحادثه را دارد.
داستان آرام آرام پیش میرود، درست در میانه رمان - صفحات 150 از رمان حدوداً 300صفحهای - اوج میگیرد و بعد دوباره آرام آرام فروکش میکند. سکتهای در کار نیست. تا بخش23 شخصیتها و روابط استادانه و بسیار زیبا ترسیم میشوند و زمینه برای رویدادهای بعدیآماده میشود.
خلاء عاطفی کلاریس در رابطه با شوهرش، و نیز کاراکتر او که - احساس - تمایز نسبت بهسایر زنان و غرق نشدن در زندگی روزمره را میطلبد، با طنز تصویر میشود. شوهر دارد روزنامهمیخواند و زن در آخر یک روز کسل کننده که با کار خانه گذشته است تلاش میکند دیالوگی بااو برقرار کند:
«رو به پنجره گفتم» جای نینا و گارنیک همسایههای جدید آمدند.»
در کنار آشپزخانه که مرکز مکانی - و در عین حال از نظر نشان دادن موقعیت زن، سمبلیک وواقعی - رمان است، جاشکری هم - که بعضی وقتها اسمش میشود شکردان - تبدیل به یکپرسوناژ مهم و متحول این رمان میشود. نوعی حلقه در رابطه بین کلاریس و آرتوش. جابجاوارد صحنه میشود و رابطه آنها را تصویر میکند.
[آرتوش] صندلی را عقب زد ایستاد و از آشپزخانه بیرون رفت. جاشکری روی میز دمر شدهبود. بغضم گرفت. ص 187
آرتوش داشت شکردان را روی میز عقب جلو میکرد. خش، خش، خش. صبر کردم. صبرکردم. صبر کردم. بالاخره داد زدم «بس کن!» ص 249
اوج این تصویرسازی، در صفحه 259 است: جملهام را تمام نکردم و با دهان باز خیره شدمبه آرتوش که در جاشکری را باز کرد و بیحرف. انگار باغچه آب بدهد، شکرها را پاشید رویمیز و صندلیها و کف آشپزخانه. بعد در جاشکری را بست، گذاشت روی میز و از آشپزخانهرفت بیرون.
آرتوش داد نمیزند، مشت بر میز نمیکوبد، زنش را زیر مشت و لگد نمیگیرد، فقط«شکرپاشی» میکند زیرا مدرن است و نباید رفتار مردسالارانه داشته باشد. نتیجه این مردسالاری مدرن و - حدوداً! - احترام به برابری زن و مرد: بعد از دعوا با آرتوش، خودم و آشخن چندبار آشپزخانه را جارو کرده بودیم، ولی از صف دراز مورچه که هر صبح گوشه و کنار میدیدممعلوم بود جاهایی هنوز شکر هست.
یکی از معدود جاهایی که دو قلوها همان چیز را نمیگویند و اختلافی جدی در نظراتشانبروز میکند، در رابطه با افسانهای عاشقانه است: پاراگراف آخر صفحه 205. نفس وجود دوقلوها در رمان از همان سطور اول، به عنوان عنصر داستانی جذاب و پرکشش است.
قیژ در فلزی حیاط و راه باریکه وسط چمن و اتوبوس و شمشادها... که به صورت ترجیعبندتکرار میشوند، در خلق فضایی آشنا بسیار موثرند. همچنانکه شکلات خوردنهای آلیس و«بگو خرم»های مادرش و کلاً رابطه این دو. مادر نمکدان را کوبید روی میز. «یعنی تونمیفهمی...» آلیس کارد میوهخوری را محکمتر کوبید روی میز. «شماها نمیفهمید.» ص 156
پاراگراف شبه کمدی بخش 24 خواندنی و خندهدار است.
روزنامه خش خش کرد. «م م م...»
فکر کردم بروم چمن و باغچهها را آب بدهم. بعد یادم آمد چراغهای حیاط روشننمیشوند... پرده را کشیدم و دوباره رفتم کنار آرتوش نشستم. «سیمونیان، میشناسی؟» روزنامهگفت «امیل سیمونیان؟»... «شاید هم خودش باشد»... روزنامه ورق خورد. «از مسجدسلیمانمنتقل شده قسمت ما»... به روزنامه نگاه کردم، منتظر که حرفش را ادامه بدهد.
از زیر یکی از تشکچههای راحتی لنگه جوراب چرکی بیرون کشیدم... یاد روزی افتادم که بهمادر و آلیس گفتم «متنفرم از زنهایی که خیال میکنند صبح تا شب پیشبند ببندند یعنی خیلیخانه دارند. آدم باید اول از همه برای خودش مرتب و خوش لباس باشد.»
در بخش24 نطفه رابطهای بین کلاریس و امیل سیمونیان بسته میشود. چه رابطهای؟ عشقممنوعه یک زن شوهردار؟ در بخش 25 اتفاقات مختلفی میافتد، همه چیز به هم میریزد وشلوغ میشود و در عین حال سر نخ رابطه امیل با ویولت داده میشود. در بخشهای بعدیشتاب داستان زیاد میشود و بسیاری چیزها روشن میشود و روابط مشخصتر. کلاریس درنوعی بحران فرو میرود.
حضور امیل در زندگی این زن خانهدار، مسأله امکان عشق را مطرح میکند، پرتوی جدید برجایگاه خانواده در زندگی و ذهنش میاندازد و در عین حال وزن و معنایی دیگر به چشماندازیک فعالیت اجتماعی - کار با خانم نوراللهی - میبخشد. کلاً مسأله معنای زندگی و هویت: «راهرفتم و فکر کردم مدام در خانه ماندن و معاشرت با آدمهای محدود و کلنجار رفتن با مسایلتکراری کلافهام کرده. باید کاری بکنم برای دل خودم.» ص 199
دوباره به تدریج همه چیز آرام میشود. نه عیناً مانند سابق، اما در همان روال، آلیس ازدواجمیکند. آرمن یک محبوبه جدید پیدا میکند. وبولت چند تا چینی میشکند و بعد امیل رافراموش میکند و گلویش پیش برادر همسایه طبقه بالا گیر میکند. کلاریس و آرتوش هم آشتیمیکنند و: «به آسمان نگاه کردم. آبی بود. بی حتی یک لکه ابر.» پایان کتاب
تمام شخصیتها در این رمان به نحوی بسیار زیبا و قابل لمس ترسیم شدهاند و واقعاً - درعین مادرزن و خواهرزن و دختر دمبخت و پسر جوان و مرد خودخواه سیاسی و و و بودن - شخصیت هستند با خصوصیات جسمی و زبانی و اخلاقی ویژهشان.
کتاب سرشار از ظرافتهایی واقعاً دلنشین و هوشمندانه است.
رمان «چراغها را من خاموش میکنم» سرشار از زیباییهای زبانی و تصویریست. رمانیستکه خواندن آن لذتبخش است، شخصیتها همه آشنا و دوست داشتنی و واقعی هستند. منسجمو بدون دستانداز است. خواننده را دنبال خود میکشد. میتوان و باید بسیار بسیار در مورد آننوشت.
در زیر این لایه اولیه روان و ساده و دلپذیر، مسائل مهمی مانند مسأله زن و کودک و خانوادهو عشق و زندگی روزمره و هویت فردی و اجتماعی، در ابعاد و به اشکالی واقعی و با زبانیزمینی مطرح میشوند. راوی دارد برههای از زندگی خودش را تعریف میکند. قصد آموزش وتئوریبافی و فلسفهسازی ندارد اما مسائل او، مسائل میلیونها زن دیگر هم هست که در او خودرا باز میشناسند، سر نخها را میگیرند و ادامه میدهند. کتاب که بسته میشود، دایره به آخرمیرسد و زندگی خواننده دوباره جریان پیدا میکند. سیر مارپیچی از ارتفاعی دیگر به راهشادامه میدهد. نقطه آغاز بعدی همان نقطه شروع قبلی نیست.
15 دسامبر 2002 ـ پاریس
Design By : Pichak |