سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

روزی می آید که آدمی را
با نیمی از سبزی ستاره و
نیمی از طهارت آب ها می بینیم
آنجا
همه با هم از یک زبان
سواد سادگی می آموزیم
.
.
.
روزی می آید که جهان
کودکستان بی در و دروازه ای خواهد شد،
آنجا هر کسی وظیفه ی خود را از « الف » تا « ی »
به نیکی و راستی آموخته است
یکی مهربانی را نقاشی می کند
دیگری گل ها را به خانه نور می خواند
و سومی مشغول سرودن ستاره می شود
آنجا
از نام و نشان قبیله
خبری نیست.
.
.
.
روزی می آید که کودکان برای تماشای کلکسیون کینه
به موزه می روند
تا از جهالت اجداد خود باخبر شوند
آن روز به جای درخت بی ثمر تنهایی
کنار هر کوچه
شکوفه های بهار و برکت و بیداری می روید
.
.
.
روزی می آید که کوچه ها و کپرها و پارک ها را
به نام ستاره و
صلح و
سعادت
می خوانند
روزی که دنیا
دنیای شور و نور و نماز و نیایش است
نیایش بهار و برکت و بیداری
نیایش تو...
ای شکوهمند بی خلل!
ای مهر و ماه!
عشق لایزال!
محبوب مطمئن!
ای نیایش نیکی!
شاعر!
ای مصلح!
انسان!
.
.
.
روزی می آید که به دیدن جغرافیای جهان می رویم
تا به خط بندی
« این مال من و
آن مال تو»
بخندیم.
.
.
.
این است
سرنوشت سپید و ساده ای
که در انتظار انسان است


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3ساعت 6:15 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak