دانلود و نقد کتاب
مجموعه شعر سپید
برندهی جایزهی شعر جوان
تهران: موسسهی انتشاراتی آهنگ دیگر. چاپ دوم: بهار 1387. 1100 نسخه. 57 صفحه. 1000 تومان.
فهرست:
کتاب دارای 34 شعر است که هر کدام نام خود را دارند.
پشت جلد کتاب: تنها آمدهام
هیچ غریبهای نیست
تنم را در خانه گذاشتهام
نگاهم را در خواب
لبخندم را در عکس گوشهی آینه
زیباییام را هم پشت در میگذارم
تو فقط در را باز کن
متن معرفی کتاب: شعر را بابد ساخت، شعر را باید پذیرفت، گذاشت خودش بجوشد، فوران بزند. هر دو روش صحیحی هستند، اما شعر یکه نتیجهشان میشود، از زمین تا آسمان با هم فرق میکنند. آیدا عمیدی خودش را فقط تسلیم جوشش شاعرانه نکرده، بلکه خود را در شعر حل کرده است. انگار تنها شاهدی است بر اتفاقی که میافتد، یک واسطه است برای انتقال، صرف یک راوی. شعرهای عمیدی سادهگی خاص خودشان را دارند، طوری که به دل مینشینند و شمای خواننده را جذب خود میکنند. میشوید یک دوست صمیمی که دارد حرفهای خصوصی یک دوست واقعی را گوش میکند.
راوی «زیباییام را پشت در میگذارم» خود را نه تنها در شعر و احساس، که در زندهگی رها کرده است. عاشق است و عشق او را در تنهایی خود حل کرده. شعرهای کتاب، کوتاه و خیلی ساده شروع میشوند، از مشکلات و دلتنگیهای عشق میگویند. خوب که جذب کتاب شدید، شعرها، قدم به قدم بلندتر میشوند و موضوعات جدیتر میشود. کتاب از روی اصول چیده شده است. اثر کوتاه است، اما این چیزی از جذاب بودن آن کم نمیکند.
شعر آیدا عمیدی آینده دارد. البته اگر بخواهد و ادامه دهد. این را از روی دفتر شعرش هم با خیال راحت میتوان گفت. شعرهایی سپید، که هم درکی از شعر سپید به معنای راستین آن دارند، هم خود را در بازیهای شعری و فرم رها نمیکنند، و هم آنچنان در روایتی شخصی فرو نمیروند، که نتوان شعرها را فهمید. شاعر در سطح میماند، لبخندی غمگین میزند، و برایمان شعر میخواند.
شعری از کتاب: از اینجا گذشتی
از اینجا گذشتی
چشمهایت ر ا به گوشههای زندگیم آویزان کردی
حالا هر پنجرهای به نگاه تو باز میشود
این در همیشه باز
اما این صندلی خالی نمیماند
مردانی کنار استکانها پر و خالی میشوند
و هر بار که از عشق حرفی میزنند
تن من با شکلی تازه از دهانشان بیرون میجهد
مستاُند و من
موج بر میدارم
گاهی حتا جاری میشوم
خود را به صخرهای که بر این صندلی نشسته میکوبم
آن سوی صندلی اما
تنها
دیواری
پردههای پنجرهای
لباس بلندی
بیا و چشمهایت را از گوشههای زندگیم بردار
نگاه تو صخرهها را از سخت میکند
تن من را زخم
این در همیشه باز
اما این صندلی خالی نمیماند
میترسم
میان هم خوابگیهایم
دستم به استکانی بخورد
شکستههایش در چشمهای تو فرو رود
و من نتوانم
تخت خوابم را
برای پیوستن به آخرین نگاه تو ترک کنم.
منبع:سایت جن و پری
Design By : Pichak |