دانلود و نقد کتاب
چشمهای سگ آبی گابریل
گارسیا مارکز
...نگاهم مىکرد و درِ جعبهاى را باز مىکرد
که رویش با صدفهاى صورتى تزئین شده بود. به بینى خود پودر زد و کارش که
تمام شد در جعبه را بست. بعد ایستاد و بار دیگر به طرف چراغ رفت. گفت: فکر
کنم یک نفر این اتاق را در خواب مىبیند و همهچیز را در آن به هم مىریزد.
«چشمهای سگ آبی» اثر گابریل گارسیا مارکز
با ترجمه بهمن فرزانه از سوی نشر ثالث منتشر و در نمایشگاه کتاب رونمایی
شد.
این کتاب 108 صفحهای که با قیمت 2300 تومان منتشر شده،
داستانی است که مارکز در سال 1950 آن را نوشته است.
در بخشی از رمان میخوانیم:
آن وقت نگاهم کرد. خیال مىکردم اولین بار است که نگاهم مىکند. ولى بعد
وقتى دور چراغ چرخید من از پشت سر، نگاه چربش را حس مىکردم که داشت روغن
مالىام مىکرد. فهمیدم این منم که براى اولین بار نگاهش مىکنم. سیگار آتش
زدم و قبل از آنکه صندلى را بچرخانم تعادلم را روى یک پایه حفظ کردم و
دود تند و تلخ را فرو دادم. آن وقت بود که دمش را دیدم. همانطور که هر شب
کنار چراغ ایستاده و نگاهم کرده بود. براى چند دقیقه کار دیگرى نکردم. به
یکدیگر خیره مانده بودیم. من تعادلم را روى پایه عقبى صندلى حفظ کرده بودم و
نگاهش مىکردم. او هم ایستاده بود و دست بلند و آرام خود را بالاى چراغ
نگه داشته بود و نگاهم مىکرد. مثل هر شب پلکهاى نورانىاش را مىدیدم. آن
وقت بود که گفته همیشگىاش را به خاطر آوردم.
...نگاهم مىکرد و درِ جعبهاى را باز مىکرد که رویش با
صدفهاى صورتى تزئین شده بود. به بینى خود پودر زد و کارش که تمام شد در
جعبه را بست. بعد ایستاد و بار دیگر به طرف چراغ رفت. گفت: «فکر کنم یک نفر
این اتاق را در خواب مىبیند و همهچیز را در آن به هم مىریزد.» دست بلند
و لرزانش را بار دیگر روى شعله چراغ گرفت. همان دستى که قبل از نشستن جلوى
آینه روى حرارت چراغ گرفته بود. گفت: «تو سرما را حس نمىکنى؟» گفتم:
«چرا، گاهى احساس سرما مىکنم.» گفت: «الان احساس سرما مىکنى؟» آن وقت
متوجه شدم چرا نمىتوانستم روى صندلى بمانم. سرما بود که به تنها بودن
مطمئنم کرده بود. گفتم: «آره، حالا احساس سرما مىکنم. ولى عجیب است چون شب
آرامى است. شاید ملافه از رویم کنار رفته است.» دیگر جوابى نداد. بار دیگر
به طرف آینه رفت و من هم بار دیگر صندلى را چرخاندم تا پشتم به او باشد.
Design By : Pichak |