دانلود و نقد کتاب

سیذارتا

نوشته : هرمان هسه



سیذارتا پسر برهمنى است که، از درس هاى پدر و فرهیختگان، روحش اقناع نمى
شود و آرامش به دست نمى آورد و در یافتن خویشتن خویش تلاش مى کند. او پى
مى برد که آموزش کافى نیست و باید خودش جست وجو کند و راه را طى کند و بر
خویشتن خویش چیره شود. او بعد از سال ها ریاضت، زندگى مادى را هم تجربه مى
کند و مى فهمد که زندگى اش را بیهوده سپرى کرده و مى خواهد به حیات خود
خاتمه دهد ولى ناگهان به یاد کلامى در دعاى برهمنان مى افتد که او را به
ادامه راه و رسیدن به کمال فرا مى خواند. او خود راه رستگارى را پیدا و
مراحل سیر و سلوک را طى مى کند. سیذارتا نشان مى دهد که راه را در شناخت
خویشتن، خود انسان باید پیدا کند و تمام جست وجو در جهت خویشتن است. راه
سیذارتا از خانه پدرى تا رود است؛ یعنى سمبل طبیعت، سیذارتا هماهنگى جزء
با کل و با وحدت است.کلید واژه ها: سیذارتا، شمن، بودا، برهمن، شناخت
خویشتن.
• مقدمه
هرمان هسه در سال ???? در شهر کلاو (claw) آلمان متولد شد و سال ???? در
سوئیس درگذشت. هسه در خانواده اى مذهبى که سخت به آئین پروتستان پایبند
بود رشد کرد. پدر و اجدادش از مبلغین پروتستانى بودند و در هندوستان،
مرکزى تاسیس کرده بودند و بسیار مورد احترام بودند.هرمان هسه در سال ????
از سفر هند تصاویرى با خود آورده بود که نشان مى دهند او ناظر و توصیف
کننده بسیار خوبى از مناسبات هند است. گزارش او از هند بسیار ماهرانه است.
یک دهه بعد سیذارتا نشان داد که این رمان عمیق تر از آن چیزى بود که هسه
از خاطرات یک سفر داشت.
• نقد و بررسى
«سیذارتا» پسر برهمنى است که در کرانه رودخانه و در کنار زورق ها پرورش مى
یابد. دوستى دارد به نام گوویندا که با هم به درس هاى پدر و فرهیختگان و
افراد دانا گوش مى دهند.
پدر از اینکه پسرش ولع یادگیرى دارد بسیار خشنود است و وجود مادر مملو از
عشق به سیذارتا. دوستش، گوویندا هم رفتار و روح و افکار والاى او را دوست
دارد اما سیذارتا احساس رضایت نمى کرد و روحش آرامش نداشت. احساس خلایى در
زندگى داشت، و البته با گوش کردن به تعلیمات افراد دانا و روشنفکر نیز
روحش اقناع نمى شد و آرامش واقعى را به دست نمى آورد. به خدا و آفرینش
دنیا مى اندیشید. او باید خویشتن خویش را مى یافت. با دوستش تمرین مى
کردند که در خویشتن خویش غرق شوند و تصمیم گرفتند که از خانه پدرى بروند و
شمن شوند و به ریاضت بپردازند.زندگى معمولى دیگر براى او مفهومى نداشت،
دنیا برایش تلخ بود و به ریاضت پرداخته بود. سیذارتا تنها یک هدف داشت؛
تهى شدن از هر چیز: از آرزو، شادمانى و از رنج و اگر به نفس غلبه مى کرد،
همه چیز در او بیدار مى شد و در خویشتن خویش غرق مى شد و سیذارتا غرق شدن
در خویشتن خویش را از شمن ها آموخت. حس ها و خاطرات را در خود مى کشت و به
جانور و سنگ تبدیل مى شد، اما دوباره به خود مى آ مد، هزاران بار از خود
گریخته بود و بازگشت او اجتناب ناپذیر بود.اما سیذارتا به این نتیجه رسید
که فقط با آموختن نمى شود، بلکه باید خودش جست وجو کند. او تصمیم گرفت به
محل اقامت بودا برود و شاگرد او شود.گوتاما؛ یعنى همان بودا، طریقه رهایى
از رنج را یعنى رهایى از رنج این جهان و زندگى را آموزش مى داد.کسانى که
راه بودا را پیش گرفته بودند، رستگار مى شدند. ولى سیذارتا آنجا را هم ترک
کرد و راه خویش را دنبال کرد. او به بودا مى گوید که حرف هایش را گوش کرده
و مقصود او را، که رهایى از رنج است، دریافته و اینکه دریافته است که بودا
به بالاترین مقصود رسیده و به این مقصود با جست وجوى خود رسیده است و نه
از راه درس.سیذارتا مى خواهد این راه را طى کند و بر خویشتن خویش چیره
شود.پس با خود مى اندیشد و پى مى برد که آن چیزى که معلمان نتوانستند به
او بیاموزند، خویشتن بود. او فهمید که راز خود را از خود باید یاد گیرد و
شاگرد خود باشد.سیذارتا اکنون جهان را شناخته و مى خواست جاى خود را در
این جهان پیدا کند و به دنبال آنچه درونش به او دستور مى دهد، برود.
سیذارتا با زنى زیبا آشنا مى شود و زندگى مادى را تجربه مى کند. در کنار
این زن، دوست داشتن، مهرورزى و خوشى ها را مى آموزد تا اینکه شبى خوابى مى
بیند و این زمانى است که تقریباً جوانى اش سپرى و موهایش سفید شده است. او
خواب مى بیند که پرنده اى که این زن زیبا داشت در لانه اش مرده و سیذارتا
آن را بیرون مى آورد و دور مى اندازد. گویى هر چه در درون خود، نیکى
داشته، بیرون ریخته است و ترس وجودش را فرا مى گیرد و حس مى کند تمام
زندگى اش را بیهوده سپرى کرده است.بعد از این خواب، آن زن را ترک مى کند.
سیذارتا در واقع دیگر به مرگ خود راضى بود.سیذارتا دیگر حاضر نیست بیش از
این بار زندگى بى محتواى خود را به دوش بکشد و مى خواهد به حیات خود خاتمه
دهد، اما در ساحل رودخانه ناگهان به یاد کلامى در دعاى برهمنان مى افتد که
انسان را به ادامه راه و رسیدن به کمال فرا مى خواند. در این هنگام از
اندیشه خام خود منصرف مى شود و سیذارتا خود را باز مى شناسد.او باز هم
توانسته بیندیشد و نداى درونش را بشنود و به دنبال آن بیاید. آن چشمه پاک
هنوز در درون او زنده بود. آرى، سیذارتا دریافت که نداى درون او درست بود.
هیچ معلمى نمى توانست راه رستگارى را به او نشان دهد، او باید خود تجربه
مى کرد و به ناامیدى مى رسید و دوباره زندگى نوین خود را آغاز مى کرد.
بالاخره سیذارتا در ساحل رودخانه مى ماند.سیذارتا زندگى اش را براى مردى
تعریف مى کند و او به سیذارتا مى گوید که رود با او سخن گفته است.روزى مى
رسد که افرادى از رودخانه مى خواهند عبور کنند تا نزد گوتاما بروند؛ زیرا
او در بستر مرگ است و یکى از آنها زن زیبا با پسرش است که جزء رهروان
گوتاما شده است. این پسر در واقع پسر خود سیذارتا است، اما در راه این زن
زیبا دچار مارگزیدگى مى شود و مى میرد و سیذارتا پى مى برد که پسربچه، پسر
خود او است. پسر را نزد خود نگه مى دارد، اما چون پسرک به آن زندگى عادت
نداشت، روزى سیذارتا را رها مى کند و از آنجا مى رود.سیذارتا به دنبال او
مى رود ولى او را پیدا نمى کند و باز مى گردد، ولى در تمام این مدت به یاد
یگانه فرزندش است تا اینکه تصمیم مى گیرد به دنبال او برود و وقتى به رود
نگاه مى کند و خم مى شود، چهره خود را مى بیند که سیذارتا را به یاد چهره
پدرش مى اندازد و روزى را به یاد مى آورد که پدرش را رها کرد و به زاهدان
پیوست و پى مى برد که پدرش هم همان درد را چشیده بود که او اکنون براى
پسرش مى کشد.سیذارتا با صحبت کردن با مرد و گوش سپردن به آواى رود، آرامش
درونى خود را باز مى یابد و درمى یابد که اگرچه آب همواره در گذر است، اما
همیشه نیز پابرجا است. این درس بزرگى براى سیذارتا است. او اکنون راه
رستگارى را یافته است.
• • •
پیرو خلاصه اى که از رمان ذکر شد، سیذارتا شناختى را که به دنبالش بود از
طریق آموزش به دست نیاورد و سیر و سلوک خود را ادامه داد تا با آن زن زیبا
آشنا شد و زندگى را براساس حواس تجربه کرد و بعد از آن دیگر زندگى برایش
منزجر کننده شد، ولى در درون خود همواره شمن باقى مانده بود. زندگى جدیدى
را شروع کرد و رمز رود را آموخت.
وقتى سیذارتا با دقت صداى رود را گوش مى کرد، دریافت که همه چیز به هم
وابسته است؛ صدا ها، اهداف، رنج ها، میل ها، خوبى ها و بدى ها، همه اینها
در واقع همان دنیا است، موزیک زندگى است و ناگهان به یاد کلامى در دعاى
برهمنان مى افتد که انسان را به ادامه راه و رسیدن به کمال فرامى خواند.
در واقع سیذارتاى هرمان هسه، هماهنگى دنیا را دوباره بازیافته است.سیذارتا
در زبان سانسکریت، نام کسى است که به هدفش رسیده است.
• نتیجه
هدف اصلى سیذارتا این است که به «من» زمینى غلبه کند تا خویشتن خود را
بشناسد. در هر انسان دو گونه «من» وجود دارد: «من ذهنى» که قابل تغییر است
و «من دومى» آنى است که با اولى ادغام است و «من شخصى» نیست، بلکه بخشى از
خداست که در واقع خویشتن است که سیذارتا مى خواهد به آن برسد. سیذارتا به
دنبال وحدت «فکر و زندگى»، «روح و طبیعت» است.فقط در این صورت یک زندگى
حقیقى و سپس فکر حقیقى ممکن است، به این دلیل هم سیذارتا نمى تواند آموزش
را بپذیرد. آموزش از خارج داده مى شود، نمى تواند با درون ارتباط برقرار
کند، آن آموزش فقط براى کسى مفید واقع مى شود که خودش تجربه کرده باشد.
بیدارى سیذارتا، یک بیدارى در جهت «من» است؛ منى که تاکنون از آن فرار
کرده است و فقط احتیاج دارد که مطیع آواى درون خود باشد. سیذارتا در واقع
هنرمند و بازیگر زندگى شخصى خودش است. در انتها در کنار رود آخرین بیدارى
او است که خود را کاملاً جدا از زندگى گذشته اش حس مى کند و به شناخت مى
رسد.رود سمبلى است که در آن وحدت، محسوس و قابل تجربه است. در رمان
سیذارتا، موضوع تماماً سر این مسئله است که راه را در شناخت خویشتن، خود
انسان باید پیدا کند. اگر بخواهیم از راه سیذارتا صحبت کنیم، از خانه پدرى
تا رود است؛ یعنى سمبل طبیعت.نویسنده، این داستان را به عنوان تصویر قطعى
اعتقادات مذهبى اش قلمداد کرده است. سیذارتا یک نوع فضیلت به نظر نمى رسد.
بلکه هماهنگى جزء با کل، با تمامیت، با وحدت است.
نوشته شده در پنج شنبه 89/1/12ساعت 8:33 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak