دانلود و نقد کتاب
چطور می شود با یک غده از حرف های ناگفته زندگی کرد ؟ بغض هایی که همه در گلو خفه شدند . . . اگر سر باز کنند . . . دنیا را بغض می برد . . . پر از اشکم . . . پر از حرف ! قدم هایم سنگین شده اند ، اینهمه حرف در دلم سنگینی می کند . . . ! نگاهم از پنجره به بیرون است . . . زمین که دیگر هیچ چیز تازه ای برای تماشا ندارد . . . به آسمان خیره می شوم ! گاه متفاوت . . . گاه خموش و گاه . . . مرموز ! هوا ، هوای پاییز است ! کاش دل من هم پاییز بود ، راحت و بی دغدغه می بارید . . . گاه غرش می کرد و گاه ، آرام آرام حرف های پاییزیَش را از درخت خاطرات جدا می کرد و بر روی زمین می ریخت . . . ! دل من فصل تازه ایست ، که در بین این چهار فصل جایی ندارد . . . نه ابریست و نه می بارد ، نه آفتابی و نه برفی ! هیچ ندارد . . . ! باز هم به آسمان خیره می شوم . . . کاش آسمان دل من هم هر از گاهی ، هوس آبی بودن می کرد ، هوس باریدن ، هوس درخشیدن . . . ! افسوس . . . جا مانده ام . . . من در این فصل ناشناخته جا مانده ام . . . ! "سارا زیبایی" این تنهایی ام را از من نگیر . . . ! ببین ، به گذر روز هایم نگاه کن ، رد پای رضایت را "حس" می کنی ؟ من این تنهایی ام را دوست دارم . . . ! در کوچه پس کوچه های روز هایم قدم نگذار ، "عشق" تو ، "عشق" نیست ! یک "هوس" است ، "هوسی"که هر چقدر هم محکم تر قدم بگذارد، باز هم رد پایش را نمی توانی در روزهای من ببینی . . . اصلا به مرز روزهای من نزدیک نشو ! گذشتن از این مرز ، به قیمت شکستن سد تنهایی های من است ، تو نمی دانی ، بعد از رفتنت ، این تنهایی تا چه حد ریشه دوانده است ! این مرز را نمی شکنم ، حتی اگر به قیمت شکستن خودم باشد . . . ! "سارا زیبایی" سراغ من نیا . . . این تنهایی با حضورت هم از هم نمی پاشد . . . سراغم را از کسی نگیــــر ، مبادا در ازدحام آدمهای نیرنگ باز دنیای من،گم شوی . . . دیگر به من نزدیک نشـــــو ، من دور شده ام ، از هرچه که بوی تعلق می دهــــد ، از همه رنگ ها و بی رنگی ها، بریده ام،دلم را از دنیای پوچ و خالی از هر "عشق" بریده ام . . . !! نگاهت را به دنبال من نگردان ، من محــــــو شده ام ، از دید یک مشت نگاه پر هوس محو شده ام ، کسی نفهمید که دنیای من اندازه هیچ نگاهی نبود . . . . !!! دیگر سراغ من نیا ، من در غربت شبهایی پریشان شده ام که هیچ دستی نتواند از آشفتگی برهاندم ، هیچ وجودی نتواند وجودم را آرام کند . . . سکوت می خواهد دلم ، سکون و آرامش، تو سکوت نمی کنی، تو آرام نیستی . . . مردم دنیای من در آشوبند ، آشفته اند . . . سنگ جلوی پایشان را نمی بینند ، ضربه می زنند ، از پشت خنجر می زنند ، دنیایشان تاریک است . . . من این دنیا را نمی خواهم . . . دلم یک روشنی ناب طلب می کند . . . یک انگیزه ، یک قطره صداقت . . . ! نه . . . ! سراغم نیا . . . تو در دنیای مردم "دنیای" من غرق شده ای ، تاریکی ات را با دیگری تقسیم کن . . . هیچ وقت سراغ من نیا . . . !! "سارا زیبایی" باد را صدایش بزنیـــــد . . . ! می خواهم صفا و صمیمیت را به دستانش بسپارم تا به نا کجا آباد ببردش . . . ! به ماه بگویید بیاید و این معرفت ها را از روی زمین جمع کند ، کسی لازمشان ندارد اینجا بی معرفتی مُد شده است . . . ! دریا را بگویید می تواند دوستی ها را با ولع ببلعد تا سیــــــــــــر شود . . . ! ما بر روی زمین از این دوستی ها اضافه هم داریم ! به باران گوشزد کنید خودش را خسته نکند ، این مردم زمینی هیچ گاه شسته نمی شوند ! آتش را بیشتر از همه لازمش دارم ، هزاران شعله برایم بیاورید ، می خواهم همه دو رویی ها را بسوزانم و دود کنم و بفرستمــــــ هــــــــوا . . . ! "سارا زیبایی" وقت هایی هست که می خواهی در این دنیا نباشی می خواهی برای یک لحظه هم که شده از زندان تنت آزاد شوی روح شوی و دیده نشـــــــــــــــــوی ، وقتی عمـــــری دیگران تو را دیدند امـــــــا نادیده گرفتنتـــــ چــــــه سود . . . ؟! وقت هایی هستـــ که چهار دیوار اتاقت که روزی امن تریـــــــن پنـــــاهگاهت بودند . . . سعی می کنند صدایت را در گلــــــو خفه کنند تا آنکــــــه پشت این دیوار است آن را نشنود . . . ! وقت هایی هست که به چشمانت التماس می کنی دروغ بگویــــند ، همان وقت هایی که می بینی اما نمی خواهی باور کنی . . . ! "بـــــــــــــــــــــــزرگتــــــــــــــــــــــــرین حمـــــــــــــــــــــــاقت بشـــــــــــــــــر . . . !" وقت هایی هست که تنهایی و سکـــــــــوت را به هزاران خنده و سرگرمی که روزی تنها دلیل شادیت بودند ترجـــــــــــــــــیح می دهـــــی . . . ! وقت هایی هست که خوابی می بینی و آرزو می کنی "کاش حقیقت داشت . . . !" و وقت هایی هست که حقیقتی را می بینی و آرزو می کنی "ای کاش یک خواب بود . . . !" وقت هایی هست که این "ای کاش " ها به سمتت هجوم می آورند . . . ریشه ات را از جا بر می کنند و آنقدر در دلت ، در فکرت و در حرفهایت رسوخ می کنند که زیر آوار بی رحم حسرت و پشیمانی ذره ذره جان می دهی . . . ! وقت هایی هست که با بی معرفتی تمامـــــــ خدا را از دفتـــــر زندگیتـــ پـــــــــــاک می کنـــــــی و وقت هایی هم هست که با شرمندگی از نو او را می نویسی، به سویش می روی . . . صدایش می زنـــــــــی و کمک مـــــــــی خواهی . . . ! این همان وقتیست که می تــــــــوانی سرشار شوی . . . سرشار از "اعتماد" سرشار از "اعتقاد". . . می توانی سردی آنهمه تلخی ها را . . . در گرمی آغوش او حل کـــــــــــنی و از یاد ببــــــــــری . . . فقط یکبـــــــــار امتـــــــــحان کن . . . "سارا زیبایی"
Design By : Pichak |