سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

 

 

و انسان ندیده بود
آهی کشید
و رود آرام گرفت
و پروانه از گل ترسید
و خدا اشک ریخت
و فرهاد توبه کرد
و شیرین به تلخی گرایید
انگار پاییزی در کار نبود
و زمستان دروغی بیش نیست
و تابستان
نام و نشانی از هیچ فصلی در کار نداشت
و بهار همیشه
همین
و بهار من
و من همان
همیشه بهار!
و یک کوچه آن‌سوتر از قفس
خداوند
خنده‌اش را قورت می‌داد!


نوشته شده در یکشنبه 89/10/5ساعت 1:53 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak