پيام
+
خدايا ...............
دلم مرهمي مي خواهد از جنس خودت ،
نزديک ...
بي خطـــــر ...
بخشنده ...
بي منّت ... !
@};-
اويس.
94/3/24
سارا زيبايي
خدايا مرا ببخش بخاطر تمام درهايي که کوبيدم و خانه تو نبود...
سارا زيبايي
دلم گرم است به مهرباني خدايـــــي،
كه سالهاست در دل خـــــــاك،
گندم و گل مي كـــــــــارد،
تا زنده بمانيم و عاشــــــــــــــــق . . . !
سارا زيبايي
نگران فردايت نباش . . .
خداي ديروز و امروزت , فردا هم هست ...
خوشبختي يعني نگاه خدا . . .
سارا زيبايي
مي خواستم دستان خدا را بگيـــــــــــــــــرم !
ندا آمد: دستان افتاده اي را بگيـــــــــــــر . . .
سارا زيبايي
هرگز نيکي و بدي يکسان نيست ...
بدي را با نيکي دفع کن، ناگاه خواهي ديد
همان کس که ميان تو و او دشمني است
گويي دوستي گرم و صميمي است . . .
(آيه ي 34 سوره فصلت)
سارا زيبايي
تنهايي ام را با خدا قسمت مي کنم ... روي زمين تنهايي ها تقسيم نمي شوند . . . تکثــــــــــــــــــــــــــــــير مي شوند !
سارا زيبايي
خداوندا ، قرارم باش ...يارم باش.
جهان تاريکي محض است،
ميترسم، کنارم باش.....
سارا زيبايي
خدايا شرمنده ام ...
چه بي حساب مي دهي
و من چه با حساب با مهــر ه هاي تسبيـح ذکــر تو را مي گويم ...
سارا زيبايي
من خــــــدا را دارم
کولــه بـــارم بر دوش
سفـــري مي بايد
سفـــري تا ته تنــــهايي محض
هـــر کجــا لرزيدي
از سفــر ترسيدي
فقط آهسته بگـــو
من خــــــــــدا را دارم.....
سارا زيبايي
خدايا! کمکم کن پيماني را که با تو در طوفان بستم،در آرامش فراموش نکنم . . . !
سارا زيبايي
خدايا ...
کجاي زمين از تو خاليست
که خلق ، تو را در آسمان مي جويند ؟
سارا زيبايي
خدايــــــــــــــا..... دلم زنگ تفريح ميخواهد............ باورکن خســـــــــــته شده امــــــــــ.... ازاين کلاس رقصيـــــــــــدن به سازدنيــــــــــا....
سارا زيبايي
گاه مي انديشم...
چندان هم مهم نيست اگر هيچ از دنيا نداشته باشم
همين مرا بس که کوچه اي باشد و باران
وخدايي که زلال تر از باران است
سارا زيبايي
نگران چي هستي؟
گاهي خدا درها و پنجره ها را قفل ميکنه
زيباست اگر فکر کني بيرون طوفانه
و
خدا
ميخواد از تو محافظت کنه
پس بخند
سارا زيبايي
خدايـــــــــــــــــــــ ـــــــا
ايوب را بفرست
تا برايش از صبر بگويـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــم...
سارا زيبايي
خدايا اي اولين واخرين مهرباني/
دستهايم را در اسکله ي تاريک ترس تنها مگذار/
ومرا که ارزومند گفتگو با توام/
در سحر گاهان نياز بي کلمه رها مکن...