سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

آهــــــــای فلانـــــــــــی . . .

چند بدهـــــــم دست از بــــــازی بـــرمیداری؟احساس یک انســــــــــان وسیله بازیِ تو نیست!چند می گیری تا بی خیالِ احساساتِ یک آدم ِ ساده شوی؟یک سرگرمـــی ِ زودگذر را به بهــــای چه چیزی می خری؟به بهای دل شکسته یک آدمی درست مثل خودت ؟!به بهای اشکهای حسرت یک عاشقی که با سادگی دلش را به تو باخته؟از خندیدن به سادگی اش لذت می بری؟سرگرمی ات برای چند روز فراهم شده؟از جلب توجه دیگران به خود،افتخار می کنی و از بازی کردن با احساساتشان به قله های غرور میرسی؟

هیچ می دانی این بازی ِ تو نتیجه اش از بین رفتن اعتماد هاست؟کاری می کنی که دیگر نه می تواند عاشق شود و نه میتواند اعتماد کند . . .!کاری می کنی تا به هر خاطره ای که رسید آه "حسرت"بکشد و بر خود لعنت بفرستد! بعد از تو به همه پرخاش می کند،از همه بیزار می شود،گوشه گیر می شود...تنها می شود....سنگ می شود....!

.

.

.

باز هم بازی می کنی؟ از این بازی کردنها به کجا می رسی؟ به همان قله های غرور و افتخار ؟

نه جانم ...! یک روزی ... یک جایی ... در یک لحظه تو هم دلت را می بازی ... در عین بازی کردن متوجه می شوی بازیچه شدی ... ! می خواهی زمین و زمان را به هم بدوزی ... خسته که نه،بیزار می شوی از هرچه بازی و بازیچه است ! .... 

 

 

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در سه شنبه 91/10/26ساعت 11:8 صبح توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak