سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

مروری بر «به رنگ برگ‌های سپیدار» اثر خسرو حمزوی-نسرین پورهمرنگ

خسرو حمزوی داستان‌نویس پرتوان کشورمان است. کسانی که با آثار این نویسنده آشنایی دارند می‌دانند که او به دور از فرم‌زدگی با قلمی توانا می‌نویسد. پختگی، جذابیت و غنای ادبی قلم حمزوی در حدی است که به قول عبدالعلی دستغیب منتقد سرشناس کشورمان «رشک برانگیز» است. او در بیان کنجکاوانه‌ی روایت، وصف صحنه‌های نمایشی، تنظیم گفت‌وگوها و تلفیق این سه با هم، از مهارتی فراوان برخوردار است.

زبان داستان‌هایش نه نشانی از ادب خشن و بی‌پروای کوچه و بازار دارد و نه تهذیبگر و آموزشی است، اما می‌توان گفت در بین این دو در نوسان است. درونمایه و فضای مجموعه‌ی «به رنگ برگ‌های سپیدار» دنباله‌ی همان درونمایه‌ها و فضاهایی است که در آثار پیشین نویسنده خلق شده بود. همان رئالیسم وهم‌آلودی که در رمان‌های «وقتی سموم بر تن یک ساق می‌وزید»، «شهری که زیر درختان سدر مرد»، «آسیابان سور» و «خش‌خش تن برهنه‌ی تاک» به عرصه رسیده بود، در مجموعه‌ی «به رنگ برگ‌های سپیدار» نیز دیده می‌شود. این مجموعه شامل دو داستان و یک نمایش‌نامه است.

در داستان «به رنگ برگ‌های سپیدار» ماجرا از آن‌جا شروع می‌شود که یکی از شب‌ها مردی به نام آسیون دست جوانی نورسیده و کم سن و سال را می‌گیرد که دست‌هایش با دستبند بسته شده و لباسش خونین است، و او را به خانه می‌آورد. جوان لال است و چیزی نمی‌تواند بگوید. نشتا همسر آسیون از شویش می‌خواهد که آن جوان را هر چه زودتر ببرد و به پاسگاه تحویل دهد، زیرا او با دست‌های بسته و لباسی خونین، حتماً باید دزدی و یا قتل کرده و از دست پلیس فراری باشد.

مکان داستان روستایی است به نام «رستاق». اگر رستاقی‌ها از وجود این جوان بویی ببرند حتماً به پاسگاه خبر داده و آسیون و همسرش را نیز گرفتار خواهند کرد.

پرس‌وجوی مداوم زن از همسرش برای کشف ماجرا ثمری نمی‌دهد و هم‌چنین اصرارهایش برای تحویل دادن جوان لال. در عوض آسیون با جست‌وجو در لباس جوان کلید دستبندش را می‌یابد، دست او را باز می‌کند و لباس خونینش را عوض کرده، سعی می‌کند به زن دلداری دهد که حتماً اشتباهی پیش آمده، چون به چهره‌ی این جوان آدمکشی نمی‌آید. در عوض از زنش می‌خواهد حال که عمری در حسرت داشتن فرزندی بوده‌اند، این جوان زیبا و برومند را به فرزندی بپذیرند و به او به عنوان مادر و پدر دل بندند. زن نیز که در ابتدا سرسختانه با نگهداری جوان مشکوک مخالفت می‌کرد به مرور به او دل می‌بندد و سعی می‌کند به او به چشم فرزندشان نگاه کند و تنهایی‌هایش را با او پر کند.

اما حوادثی که در پی می‌آید مانع از تداوم این رابطه می‌شود. سر و کله‌ی مأمورها پیدا می‌شود و سراغ جوانکی فراری را می‌گیرند که هم پدر و هم مأمور دولت را کشته است. زن هراسان می‌شود و از وجود او اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و مأموران را رد می‌کند بروند. آسیون به دیدار دوست قهوه‌چی‌اش می‌رود. روی نیمکت بیرون قهوه‌خانه زیر سایه‌ی درخت می‌نشیند و حوادث یک ماه پیش را که در زیر همین درخت اتفاق افتاده بود مرور می‌کند.

... وقتی برای خوردن لقمه‌یی غذا به قهوه‌خانه‌ی سید ابراهیم قهوه‌چی رفته بود، پسرک دستبند به دست به همراه یک سروان به آن‌جا آمد... باید به پاسگاه تحویل داده می‌شد... متهم به کشتن شوهر مادرش شده بود... اما هم قهوه‌چی، هم آسیون و حتا خود سروان شیفته‌ی چهره‌ی جذاب و زیبای جوان شده بودند.

هیکل برومند، چشمان زیبا و نجابتی که در چهره‌اش موج می‌زد اطرافیانش را مجاب کرده بود که او قاتل نیست. دوست نداشتند به چوبه‌ی اعدام سپرده شود. از همه بدتر کر و لال بود و نمی‌توانست از خودش دفاع کند... سایر وقایع از همین جا شکل می‌گیرد.

نام داستان بعدی کتاب «آواک» است. «آواک» مردی مسیحی است که می‌گویند معجزه می‌کند و بیماران را شفا می‌دهد. اسد که مردی تنها و بی‌کس است برای شفای سهره ـ پرنده‌ی کوچکی که در قفس نگهداری می‌کند و در حال مرگ است ـ به نزد او می‌رود.

«سایه در آینه» عنوان نمایش‌نامه‌یی است با چهار شخصیت که نقش اصلی از آن نویسنده‌یی هفتاد ساله و زنی جوان به عنوان هنرپیشه است. فیلم‌نامه‌یی بر اساس یکی از داستان‌های این نویسنده تهیه شده و قرار است زنی جوان، یکی از نقش‌های اصلی آن را بازی کند. اما او در جریان ایفای نقش دچار درگیری‌های ذهنی می‌شود.

زن هنرپیشه می‌خواهد به بهترین نحو از عهده‌ی نقش خود برآید، اما در فیلم‌نامه از چند و چون زندگی زن داستان و گذشته‌ی او اطلاع چندانی ارائه نشده است. دغدغه‌ی دانستن گذشته‌ی آن زن، هنرپیشه را دچار وسواس‌های فکری می‌کند. نزد نویسنده‌ی داستان می‌رود و از او می‌خواهد چنانچه این داستان بر اساس رویدادی واقعی نوشته شده است، نویسنده اطلاعات کامل‌تری از زندگی آن زن در اختیارش بگذارد و چنانچه ساخته‌ی ذهن او است، ابعاد موضوع را بیش‌تر برایش بشکافد. چون به نظر هنرپیشه، نویسنده در تبیین شخصیت زن داستان کوتاهی کرده و حق مطلب را ادا نکرده است. او گرفتار پرس‌وجو شده و از نویسنده می‌خواهد به او کمک کند، اما نویسنده معتقد است که این پرس‌وجوها بیهوده‌اند و هنرپیشه نباید خود و دیگران را دچار معماهای ساختگی کند. در مقابل هنرپیشه نیز معتقد است که این معماها را خود نویسنده به وجود آورده و او فقط به وجود آن‌ها پی برده است. زن اصرار می‌ورزد و نویسنده هم امتناع می‌کند.

به استثنای «آواک» که داستانی نسبتاً کوتاه است، «به رنگ برگ‌های سپیدار» و «سایه در آینه» سرشار است از ابهام‌ها و پرس‌وجوهایی که شخصیت‌های داستان برای رفع آن ابهام‌ها به عمل می‌آورند.

نشتا درگیر ماجرای جوانی می‌شود که با دست‌های دستبند بسته و لباس‌های خون‌آلود، پای به خانه‌اش می‌گذارد و از گذشته‌اش و آن‌چه بر او گذشته هیچ اطلاعی ندارد. هر چه تلاش می‌کند نیز کم‌تر به نتیجه می‌رسد اما در کشاکش همین پرس‌وجوها به جوان به عنوان فرزندش دل می‌بندد تا روشنایی‌بخش اجاق کور همسرش باشد.

زن هنرپیشه نیز درگیر معمای زندگی زنی می‌شود که می‌خواهد نقشش را بازی کند اما او حاضر نیست کورکورانه نقشی را بپذیرد. می‌خواهد بداند آن زن که بود؟ و چرا دچار چنین سرنوشتی شده است؟

در داستان اول لال بودن جوان و در داستان دوم تعلق زن داستان به گذشته‌یی نامعلوم (افسانه بودن و یا واقعی، اما مرده بودن) مانع از کشف حقیقت می‌شود.

قهرمانان داستان‌های حمزوی هر یک در موقعیتی قرار می‌گیرند که به نحوی سرنوشت آن‌ها را به گذشته پیوند می‌زند. آنان برای خارج شدن از معماهای موقعیت خود می‌کوشند تا پرده از ابهام وقایع گذشته برکشند، به تکاپو می‌پردازند، تلاش می‌کنند اما گویی سدی که در مقابل آن‌ها صف کشیده قصد تکان خوردن از جایش را ندارد. گویی در ته و توی هر ماجرا قدرت‌های اهریمنی پنهان شده‌اند و هر کس بخواهد به ژرفایشان رسوخ کند او را با خود به قعر می‌کشند و خفه می‌سازند.

قدرت‌های اهریمنی هر اندازه که پنهان هستند، حضور هم دارند، یا در کسوت مالکی پیر و مریض در شهری که زیر درختان سدر مرد و یا در کسوت توده‌های بی‌نام و نشان در آسیابان سور. گویی افراد همه جا باید مراقب خود باشند، پس و پیش همه چیز را بررسی کنند و بپایند و مواظب باشند تا موجودیت‌شان بر باد نرود.

باید بر گذشته چشم بپوشند و با حال مدارا کنند. آنان که سر و گوش می‌جنبانند و می‌خواهند اوضاع خویش را تغییر دهند هم خود و هم دیگران را گرفتار می‌کنند.

«... این آدم‌های کنجکاو گستاخ... خودشان و دیگران را دچار دردسر می‌کنند... هر کس و هر چیزی را که جا افتاده... اعتباری پیدا کرده می‌خواهند از اعتبار بیندازند...» (به رنگ برگ‌های سپیدار) و بدیهی است که عده‌یی نیز بخواهند در مقابلشان بایستند و مانع از دردسرتراشی‌های آنان بشوند.

گاهی نیز شاهدانی خاموش و بی‌صدا هم‌چون عباس در «آسیابان سور» و همین جوانک مظنون، بی‌نام و نشان و لال در «به رنگ برگ‌های سپیدار» زوایای تو در تو و پنهان‌مانده‌ی واقعیت‌ها را می‌بینند و بهتر از هر کسی درک می‌کنند اما شاید از سر ناگزیری به سنگ صبوری تبدیل شده‌اند که صبر کردن و دم بر نیاوردن تا به ابد، به تقدیر شومشان بدل شده است.

 

منبع:پایگاه ادبی،هنری خزه


نوشته شده در سه شنبه 90/3/24ساعت 5:58 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak