سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

http://iimage.ir/wp-content/uploads/2011/01/%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D8%B2%D8%B1%D8%B9%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%A8-p_10359.jpg

 

زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای از دلش سر در میآورد و نه پرنده های روی شانه هایش آواز میخواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود.  خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی. اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود.خدا گفت: به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ و پرشور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما... من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا میخواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟ تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی. اما میان معرفت نو و ایمان نو، فاصلهای تلخ و سرد است که نامش زمستان است. فاصلهای که در آن باید خلوت و تأمل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را.
و تو پذیرفتی. اما حال وقت آن است که از زمستان خود به درآیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازهات به کار بری. زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز! و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد. زمین ایمان آورد و جهان سبز شد. زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید.از سر خط نام ایمان تازه زمین، بهار بود.


نوشته شده در یکشنبه 89/12/29ساعت 11:39 صبح توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak