سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

آمده بودی برای خداحافظی...

او که مرا نمى‌شناخت مگر نه این که جلو که رفتم، اسلحه‌اش را از روى شانه پایین آورد و انگشت اشاره‌اش رفت طرف ماشه. باد افتاده بود توى چادر سیاهم و محکم گرفته بودمش و چنان صورتم را کیپ پوشانده بودم که فقط چشم هایم پیدا بود.
«آمده بودی برای خداحافظی» تازه‌ترین کتاب داستانی نشر ثالث است که میترا صادقی آن را نوشته و با قیمت 2هزار تومان در نمایشگاه کتاب رونمایی شده است.
این کتاب داستان که به تازگی منتشر شده 80 صفحه است و با محوریت روایت داستانی از سوی یک زن که وقایع تلخ اجتماعی زمان جنگ را از زاویه دیدی دیگر به تصویر می‌کشد. صادقی که نویسنده و منتقد ادبی است پیش از این مجموعه‌هایی چون «گهواره سبز، صاحب شبهای مین، پرنده های آبی مجنون، مثل صدای پرنده، آفتاب مهربانی، ما هفتادو دو نفر بودیم» را منتشر و روانه بازار نشر کرده بود.
در بخشی از داستان کتاب تازه این منتقد و داستان‌نویس می‌خوانیم: شاید اگر دیرتر مى‌آمدم شوان رفته بود و نمى‌دیدمش که دارد از جیپ پیاده مى‌شود. شاید اگر او زودتر مى‌رفت و نمى‌ایستاد تا با دوستش احوالپرسى کند وسوسه نمى‌شدم جلو بروم و با او حرف بزنم. گیرم هم که حرف مى‌زدم، نباید خودم را معرفى مى‌کردم.
او که مرا نمى‌شناخت مگر نه این که جلو که رفتم، اسلحه‌اش را از روى شانه پایین آورد و انگشت اشاره‌اش رفت طرف ماشه. باد افتاده بود توى چادر سیاهم و محکم گرفته بودمش و چنان صورتم را کیپ پوشانده بودم که فقط چشم هایم پیدا بود.
مردى که کنار شوان بود، گفت: «زن یکى از پاسدارهاست که توى استادیوم اسیر شده‌اند. برایش غذا آورده.»
شوان اسلحه را پایین آورد. مرد آهسته توى گوشش چیزى گفت و خندید. شوان اما چیزى نگفت. مرد گفت: «در قابلمه‌ات را باز کن.»
بقچه را از زیر چادر بیرون آوردم. دو بال چادر را سفت به دندان گرفته بودم. بقچه را روى کاپوت جیپ گذاشتم. دست‌هایم زبر و چغر شده بودند. دلم نمى‌خواست شوان ببیندشان. نمى‌توانستم گره بقچه را باز کنم، دست‌هایم مى‌لرزید. مرد هلم داده بود کنار و گره بقچه را باز کرده بود. در قابلمه را برداشته بود و انگشت را چرخانده بود توى آن و بعد لیسیده بود و نگاهم کرده بود.

نوشته شده در یکشنبه 89/11/17ساعت 3:45 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak