سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

در بین غزلهای شاعر بزرگ و سخن سرای نامدار شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی دو غزل وجود دارد، که از نظر شکل و ساختار با دیگر غزلهای این شاعر بزرگ تفاوتی کلی دارد و به همین دلیل نیز در نوع خود بسیار جذاب و دلپذیر است ، ولی به دلایلی که خواهد آمد، تاکنون آن گونه که باید مورد توجه شاعران ، ادیبان و... قرار نگرفته است.


این دو غزل که در یک وزن و قافیه و ردیف سروده شده اند، چنان از لحاظ ساختار درونی و بیرونی بهم پیوسته اند، که باید آن دو را، یک غزل واحد شمرد و یا دو غزل پیوسته ای که تشکیل یک غزل یگانه می دهند. این دو غزل عبارتند از:


غزل(1):«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی زبرم صورت بی جان بودم»


غزل(2):«عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم شاکر نعمت و پرورده احسان بودم»


با توجه به تفاوت مفهومی و ساختاری این دو غزل ، و نیز به گونه ای که در نسخه های خطی پیش از نسخه چاپی مرحوم محمدعلی فروغی ، به دلیل نوع خاص طبقه بندی که در ثبت غزلهای سعدی در کلیات آثار وی از قدیم ترین نسخه موجود تا زمان محمدعلی فروغی مرسوم بوده است. این دو غزل در دو فصل جداگانه طبقه بندی و ثبت شده اند، به عبارت دیگر از این دو غزل ، غزل شماره یک در بین غزلهای فصل «طیبات» و غزل شماره دو در فصل «بدایع» گردآوری شده است.


بدین گونه با توجه به ثبت این دو غزل در دو فصل جداگانه و با فاصله ای بسیار از همدیگر، طبیعی است که خوانندگان هر چند هم اهل دقت و ذکاوت باشند با توجه به جدا بودن این دو غزل از همدیگر شاید تنها به تشابه صوری بین وزن و قافیه و ردیف آن دو توجه کرده و به غور و بررسی در نحوه این شباهت و یا دقت بیشتر در کشف چگونگی این اتفاق نپرداخته اند.


به عبارت دیگر پیوستگی این دو غزل اتفاقی نیست و به صرف تشابه صوری و اشتراک در وزن و قافیه و ردیف ، به وجود نیامده است بلکه پیوستگی این دو غزل بسیار عمیق است ; به گونه ای که بدون دقت در کلیت هر دو غزل و خواندن دقیق آن دو به صورت یک غزل پیوسته کشف آن ، تقریبا غیرممکن است.


گر چه در همان آغاز با نگرشی دقیق به دو بیت آغازین هر دو غزل درمی یابیم ، که دقیقا غزل شماره یک حتی در همان بیت اول ، در جایی پایان می گیرد، که غزل شماره دو، از آنجا آغاز می شود. بدین گونه که در غزل شماره یک وقتی شاعر در مطلع غزل می گوید:


«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم


تا برفتی زبرم صورت بی جان بودم»


صحبت از آمدنی است ، که چندان دوام نمی آورد; و با رفتن معشوقه پایان می گیرد، و به گونه ای سخن از آمد و رفتی است آنی و به همین سبب شاعر که سخت مشتاق چنین آمدنی بوده است ، با رفتن معشوقه به یکباره به صورت بی جانی بدل می شود.


ولی در غزل شماره دو که چنین آغاز می شود:


«عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم


شاکر نعمت و پرورده احسان بودم»


شاعر نه از آمد و رفت معشوقه ; بلکه از عهدشکنی وی سخن می گوید; و با وجود این تاکید می کند; که هنوز با وجود عهدشکنی معشوقه ، خود را شکرگذار نعمت او می داند و پرورده احسانش ، که بدون در نظر گرفتن غزل شماره یک ، خود این بیت می تواند آغازی برای غزل مستقل باشد، غزل در هجر و بی وفایی یار.


اما اگر غزل شماره یک را تا پایان بخوانیم و بعد شروع به خواندن غزل شماره دو بکنیم ; به روشنی در می یابیم که ارتباط این دو غزل غیر از یک اتفاق ساده و به صرف تشابه وزن و قافیه و ردیف است.


بویژه آن که غزل شماره یک در جایی پایان می گیرد، که غزل شماره دو از همانجا آغاز می شود، یعنی جمله «عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم» که برای روشن شدن مطلب عین این دو بیت را می آوریم: نخست بیت غزل اول یعنی:


«سعدی از جور فراقت همه روز این می گفت


عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم»


و بعد بیت مطلع غزل شماره دو یا:


«عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم» و می بینیم که مصراع دوم بیت مطلع غزل شماره یک در مصراع اول بیت مطلع غزل دوم عینا تکرار شده و آغازی است برای غزل دوم و طبیعی است که این دیگر اتفاقی نیست و خبر از قصد و نیت قبلی شاعر می دهد.


بدین ترتیب سعدی غزل شماره یک را با مطلع زیر آغاز می کند که می گوید:


«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم


تا برفتی زبرم صورت بی جان بودم»


و پس از سرودن پنج بیت دیگر، آن را چنین به پایان می برد:


«سعدی از جور فراقت همه روز این می گفت


عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم»


و این فراقی که شاعر در بیت پایان غزل شماره یک از آن سخن می گوید، حاصل همان عهدشکنی و بی وفایی یاری است که سعدی در مطلع غزل خود از آمدن او خبر می داد; و از این که چقدر مشتاق آمدن یار بوده است ; ولی آمدنی که دیر نمی پاید و با عهدشکنی و بی وفایی یار پایان می گیرد برای شاعر چیزی جز هجران و فراق به بار نمی آورد.


و غزل شماره دو درست از همین نقطه یعنی با تاکید بر عهدشکنی یار و در فراق اوست که جان می گیرد و شاعر را وامی دارد تا بسراید:


«عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم


شاکر نعمت و پرورده احسان بودم»


ولی با این وجود شاعر هنوز امیدوار است و به خاطر دلجویی از یار و معشوقه پیمان شکن است که غزل دوم را می سراید و در آن به شرح حال خود و هجران یار می پردازد، بدین امید که دل معشوقه به درد آید و دوباره یادی از یار دیرین خود بکند و پیش که غزل شماره دو خود را با چنین بیتی به پایان می برد:


«خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید


آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم»


و باز با شگردی دیگر این دو غزل را به هم پیوند می زند: یعنی با تکرار مصراع مطلع غزل شماره یک در مصراع دوم مقطع غزل شماره دو; و بدین گونه غزلی می آفریند بدیع ، طرفه و زیبا.


و این مرد مطلع را که یکی از صنایع ادبی است و در یک غزل به کار می رود، اینک در پایان غزل دوم آورده و بدین گونه بر پیوسته بودن این دو غزل ، و نیز یگانه بودن آن دو، تاکید ورزیده است ; بدین جهت نیز ما این دو غزل پیوسته را یک غزل واحد تصور می کنیم و به همین سبب نیز هر دو را یکجا غزل پیوسته می نامیم.


به همین سبب و به دلایل دیگری که بعدا خواهد آمد تصور این که در این دو غزل به صورت اتفاقی ، چنین تشابه و تقارن هایی پدید آمده ، امری است محال و بدیهی است که شیخ اجل سعدی ، این دو غزل را به نیتی خاص و به صرف پدید آوردن طرحی جدید در غزل به صورت پیوسته سروده است و هدف وی به یقین تجربه ای جدید در غزل و غزلسرایی بوده ولی از بد حادثه ، یا دلایلی که بر ما روشن نیست ; این دو غزل پیوسته ، که در حقیقت یک غزل یگانه و یکپارچه اند; به خاطر جدا ماندن از همدیگر به صورتی که در نسخه های خطی قدیم غزلیات سعدی آمده قرنها از دید شاعران و سخن سنجان به دور مانده است.


دو غزلی که برای درک پیوستگی درونی و بیرونی آنها، باید آنها را یکجا و در کنار هم و به همان صورتی که در نسخه مرحوم محمدعلی فروغی آمده خواند; پس این که این دو غزل را با هم می خوانیم:


«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم


تا برفتی زبرم صورت بی جان بودم


نه فراموشیم از ذکر تو خاموشی بود


که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم


بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب


که نه در بادیه خارمغیلان بودم


زنده می کرد مرا دمبدم امید وصال


ورنه دور از نظرت کشته هجران بودم


به تو لای تو در آتش محنت چو خلیل


گوییا در چمن لاله و ریحان بودم


تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح


همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم


سعدی از جور فراقت همه روز این می گفت


عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم


غزل شماره یک یا غزل شماره 379 نسخه فروغی و...


عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم


شاکر نعمت و پرورده احسان بودم


چه کند بنده که بر جور تحمل نکند


بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم


خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد


که سر سبزه و پروای گلستان بودم


روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل


عجب از قدر نبود آن شب و نادان بودم


که به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند


گویم آن روز که در صبحت جانان بودم


که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم


به وصالت که نه مستوجب هجران بودم


خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید


آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم»


غزل شماره دو یا غزل شماره 380 نسخه فروغی


حال با مطالعه این دو غزل با هم و به دنبال هم ، متوجه می شویم افزون بر تشابه ها و پیوستگی هایی که در بالا آمد، در این دو غزل اتفاق دیگری نیز افتاده است ، که خیلی مهمتر و عمیق تر از آن است در صورت ظاهر و مشکل بیرونی اتفاق افتاده بود; و این پیوستگی و هماهنگی ای است که در شکل درونی و محتوایی این دو غزل رخ داده است.


نوشته شده در پنج شنبه 89/5/28ساعت 6:31 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak