سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

هر واقعیتی در اوج خود به انتزاع و هر انتزاعی در اوج خود به واقعیت تبدیل میشود ولی هر دو اینها، هم واقعیت و هم انتزاع در پدیدهای یکپارچه مستحیلاند که همان وجود است.

در واقع این هنر انسان است که با لغزش مدام از واقعیت به انتزاع و از انتزاع به واقعیت در برابر سلطهگری وجود یکپارچه قد علم میکند.

در آثار ادبی مختلف همواره حرکتی از واقعیت به انتزاع و از انتزاع به واقعیت مشاهده میشود. گاه هنرمند از عینیات بهره میبرد و گاه از ذهنیات ولی در هرحال مایه و ماده هر اثر ادبی واژهها هستند که بدون استثنا هر کدام به تنهایی واقعیاند. حال این واقعیت میتواند عینی باشد یعنی متشکل از پدیدهها یا رویدادهای طبیعی باشد یا ذهنی باشد یعنی متشکل از مفاهیم غیرملموسی که به ذهن میآیند و مابهازای مادیای در محیط نمیتوان برای آنها یافت.

یکی از زوایایی که میتوان آثار ادبی را مورد بررسی قرار داد تقابل عین و ذهن در آنهاست که در نهایت منجر به بررسی وجود خواهد شد.

به گمانم یک ویژگی در هر اثر ادبی کاملی گریزناپذیر باشد و آن این است که تمامی این آثار «عینی» شدهاند یا به عبارتی تبدیل به یک «جهانواره» شدهاند؛ یعنی وجود پیدا کردهاند ولی با چه معیاری میتوان به بررسی جهانوارگی یک اثر ادبی پرداخت؟

این وجود چیست و چه مختصاتی دارد؟ ویتگنشتاین در رساله و نطقی- فلسفی به بررسی جهان از منظری منطقی- فلسفی پرداخته و در نهایت مشخصههایی را برای جهان برشمرده است. با الهام گرفتن از رساله منطقی- فلسفی میتوان شرط جهانوارگی را در دو موضوع پیروی از ساختار منطقی و معناپذیری جستوجو کرد.

گزاره باید در درجه نخست معنا داشته باشد؛ یعنی نامهای آن نشانگری داشته باشند؛ یعنی به برابرایستاها رسیده باشند و در درجه دوم باید از صورت منطقی تبعیت کند. حال این پرسش اهمیت پیدا میکند که چه موقع گزاره مهمل میشود؟

تا جایی که داریم جهان بالفعل را با همان صورتهای منطقی و قواعد دستور زبانی توصیف میکنیم، همه چیز مشخص است. مثلا وقتی میگوییم: «آب در 100 درجه میجوشد.» وقتی هم که داریم جهان بالقوه را با همان صورت منطقی و قواعد دستور زبانی توصیف میکنیم، همه چیز مشخص است فقط باید به یاد داشته باشیم که دامنه جهان بالقوه بسیار گستردهتر از جهان بالفعل است.

مثلا وقتی میگوییم: «آب در 50 درجه میجوشد.» اما وقتی داریم جهان بالقوه را با قواعد دستوری متفاوت یا ساختارهای معنایی غیرملموس میکاویم، خطر لغزیدن در مهملات وجود دارد، مثلا وقتی در چارچوب قواعد دستوری مشخص ولی واژههایی که به قول ویتگنشتاین نشانگری آنها مبهم است، میگوییم: «عشق از عدالت نیرومندتر است.»، «زندگی شستن یک بشقاب است» یا وقتی با قواعد دستوری نامشخصی سخن میگوییم: «از عشق عدالت بشقاب با زندگی نیرومند نیز.»

برای تشخیص اینکه ملاک چیست دوباره به همان دو معیاری که از ویتگنشتاین وام گرفتیم بازمیگردیم: معنا و صورت منطقی. ویتگنشتاین معنا را با برابرایستاها مرتبط میسازد و خود برابرایستاها هم بدون گزارهها معنا ندارند.

پس برای اینکه گزارهای مهمل نباشد باید به برابرایستاها رسیده باشد یا به عبارتی نامهای آن نشانگری داشته باشند، و برای اینکه برابرایستاها معنی گرفته باشند یا مطمئن شویم که به برابرایستاها رسیدهایم باید گزاره شکل گرفته باشد.

رسیدن به برابرایستاها بدین معنی است که گزاره باید نگاره جهان بالقوه شده باشد، چون این جهان پیش از هر چیزی وجود دارد. دلیل این موضوع که برابرایستاها فقط در گزاره است که معنا میگیرند این است که صورت منطقی در جهان جاری است و از آنجایی که همه امکانهای ترکیب برابرایستاها در جهان بالقوه وجود دارد، برخی از گزارهها ممکن است نگاره جهان بالقوه باشند.

در هر صورت شاید بهترین راه برای تشخیص اینکه آیا یک اثر ادبی عینی شده یا تبدیل به یک جهانواره شده است این است که: نخست: از صورت منطقی تبعیت کند. دوم: نامهای آن نشانگری داشته باشند


1- بهترین راه تشخیص تبعیت از صورت منطقی میتواند استفاده از آن قسمت از صورت منطقی که بالفعل شده است –یعنی جهان عینی- به عنوان شابلون باشد که مخصوصا در وضعیت کنونی ادبیات ما بسیار مثمر ثمر خواهد بود اما نشانگری داشتن نامها که به نظرم از اهمیت بیشتری نیز برخوردار است بحثی تاویلی را میطلبد که آیا اثر ادبی توانسته است با برابرایستاهای جهان بالقوه ارتباط برقرار کند یا نه.
در صورت دور شدن بیش از حد از منطق جهان بالفعل، همین نشانگری نامهاست که راهگشای بررسی علت موفقیت یا عدم موفقیت یک اثر ادبی خواهد بود.


2- در مجموعه مقالاتی که تحت عنوان «جهانوارگی و عینیت در شعر ...» در این ستون خواهید خواند سعی میشود با توجه به نگرههایی که مطرح شد، میزان موفقیت شاعران پس از نیما در ایجاد جهانوارهای جدید مورد بررسی قرار گیرد.
به عبارت دیگر با توجه به اینکه هر اثر ادبی موفق باید توانسته باشد بخشی از جهان بالقوه را بالفعل سازد یا بخشی از هستی را پردهگشایی کرده باشد، نسبت به میزان موفقیت آن قضاوتی نسبی انجام خواهد شد. روشن است که این قضاوت برخاسته از دیدگاه نگارنده است، آن هم از زاویهای خاص.

نوشته شده در پنج شنبه 89/5/28ساعت 6:28 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |


Design By : Pichak