پيام
+
آنگاه که آرزوهايم را به روي ديوار نوشتم نمي دانستم چشم نامحرمي بدان نظارگر است
آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر ديواره هاي تاريک شب بنويسم طوفاني آمد و آرامش مرا به يغما برد و
آنگاه که درد بي کسي هايم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بي اعتنايي از کنار من گذشت
و آنگاه که فريادم را بر سر کو ها کشيدم تا بلکه آرام گيرم او نيز فريادم را پس داد و مرا قبول نکرد

نيلوفر
89/8/24
سارا زيبايي
حالا با توام با تويي که حرف و دلم و درد تنهايي هامو صداي فريادم را که از سوز و زخم دل است را از پشت ديوارها و فاصله ها مي شنوي تو چي تو هم مي خواهي مرا تو اين دنياي وانفسا تنها گذاري و مرا به حال خود رها کني
سارا زيبايي
خداي من من تنهام ، يارايي را براي ياري دهنده ام نيست دستم را بگير که احساس مي کنم هر چه بيشتر براي رهايي از مرداب سختي ها و دلتنگي هاي اين دنيا دست و پا مي زنم بيشتر در آن غرق مي شوم و در آن فرو مي روم يا پر پروازم ده يا...
گفته بودي هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم
هراس مکن چون يا تو را از پشت خواهم گرفت يا به تو پرپرواز خواهم داد
سارا زيبايي
خداي من خداي من وقتش فرا رسيده پس چرا کاري نمي کني سنگ ريزه هاي زير پايم در حال فرو ريختنند پس چرا ياريم نمي دهي .
باني چاو
قربونت برم خدا چقدر غريبي رو زمين!