پيام
\هومان/
89/6/10
سارا زيبايي
طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمي قطره قطره
رفته ميان تاروپودم
اين لکه ها چيست؟
بر روح ِ سرتاپا کبودم!
اي واي پيش از آنکه از اين سم بميرم
بايد که از دست خودت دارو بگيرم
اي آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروي من راز و نياز است
چشمان من ابر است و هي باران مي آيد
اما بگو
کِي مي رود اين درد و کِي درمان مي آيد؟
*
سارا زيبايي
شب بود اما
صبح آمده اين دوروبرها
اين ردپاي روشن اوست
اين بال و پرها
*
لطفت برايم نسخه پيچيد:
يک شيشه شربت، آسمان
يک قرص ِخورشيد
يک استکان ياد خدا بايد بنوشم
معجوني از نور و دعا بايد بنوشم
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید