پيام
+
زني را مي شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولي از بس که پر شور است
دو صد بيم از سفر دارد
ليلا.متين
89/4/7
سارا زيبايي
زني را مي شناسم من
که در يک گوشه ي خانه
ميان شستن و پختن
درون آشپزخانه.سرود عشق مي خواند نگاهش ساده و تنهاست صدايش خسته و محزون اميدش در ته فرداست
سارا زيبايي
زني را مي شناسم من
که مي گويد پشيمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لايق آنست
سارا زيبايي
زني هم زير لب گويد
گريزانم از اين خانه
ولي از خود چنين پرسد
چه کس موهاي طفلم را
پس از من مي زند شانه؟
سارا زيبايي
زني آبستن درد است
زني نوزاد غم دارد
زني مي گريد و گويد
به سينه شير کم دارد
سارا زيبايي
زني را با تار تنهايي
لباس تور مي بافد
زني در کنج تاريکي
نماز نور مي خواند
سارا زيبايي
زني را مي شناسم من
که مي ميرد ز يک تحقير
ولي آواز مي خواند
که اين است بازي تقدير
سارا زيبايي
زني با فقر مي سازد
زني با اشک مي خوابد
زني با حسرت و حيرت
گناهش را نمي داند
سارا زيبايي
زني واريس پايش را
زني درد نهانش را
ز مردم مي کند مخفي
که يک باره نگويندش
چه بد بختي چه بد بختي
سارا زيبايي
زني را مي شناسم من
که شعرش بوي غم دارد
ولي مي خندد و گويد
که دنيا پيچ و خم دارد
سارا زيبايي
زني را مي شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه مي خواند
اگر چه درد جانکاهي
درون سينه اش دارد
سارا زيبايي
زني مي ترسد از رفتن
که او شمعي ست در خانه
اگر بيرون رود از در
چه تاريک است اين خانه
سارا زيبايي
زني شرمنده از کودک
کنار سفره ي خالي
که اي طفلم بخواب امشب
بخواب آري
و من تکرار خواهم کرد
سرود لايي لالايي
سارا زيبايي
زني را مي شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گريه
که او نازاي پردرد است
سارا زيبايي
زني را مي شناسم من
که ناي رفتنش رفته
قدم هايش همه خسته
دلش در زير پاهايش
زند فرياد که بسه
سارا زيبايي
زني را مي شناسم من
که با شيطان نفس خود
هزاران بار جنگيده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامي بد کاران
تمسخر وار خنديده
سارا زيبايي
زني آواز مي خواند
زني خاموش مي ماند
زني حتي شبانگاهان
ميان کوچه مي ماند
سارا زيبايي
زني در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده ديگر
جنيني در شکم دارد
سارا زيبايي
زني در بستر مرگ است
زني نزديکي مرگ است
سراغش را که مي گيرد
نمي دانم؟
شبي در بستري کوچک
زني آهسته مي ميرد
بهي جون
احسنت!!