پيام
+
من دختر نيستم - مجموعه داستان کوتاه
تهران: نشر قطره. چاپ دوم: 1385. 1100 نسخه. 1300 تومان.
فهرست داستانها:
مارياس/
دربند/
ماما جيم جيم/
تيفوس/
مريمانه/
يک آدم کوچک/
جمعهها/
فصل نهم از کتاب ولاديمير پراپ/
شهر آخر/
پيانو/
من دختر نيستم
دكتررحمت سخني Dr.Rah
89/3/28
سارا زيبايي
پشت جلد کتاب: آن قدر که به زبان خودم گم شده بودم، به زبان انگليسي گم نشده بودم. مامور آلماني گفته بود:
«اين توطئه است! بليت نيست ليدي!»
قطاري به آن مقصد در آن ساعت در آن شهر وجود نداشت. مرد آلماني پيشنهاد کرده بود در کشتن دوستي که اين بليط را برايم خريده بود کمکم کند. مارياس گفت:
«کسي در تمدن گُم نميشود، بيبي!»
دعوتم کرد بنشينم روي صندلي مقابلش، دوباره به جلمهاش اضافه کرد: «... بيبي ...»
سارا زيبايي
متن معرفي کتاب: داستان خوب ضربان قلب را آرام ميکند، قدم به قدم خواننده را با خودش همراه ميکند و با نفسهايت يکي ميشود. به خودت ميآيي و ميبيني تمام وجودت آرام شده: اسير دست کلمات هستي؛ «من دختر نيستم» اين چنين بود. يازده داستان کوتاه از شيوا ارسطويي، نويسندهيي که به قلم محسور کنندهش مشهور است.
سارا زيبايي
داستانهاي خانوم ارسطويي معجوني است از زبان رني معاصر که در هر داستان، بسته به مکاني که هست، سعي دارد خودش را با جريان عادي زندهگي وقف دهد. ميخواهد معمولي باشد. دنبال چيز خاصي نيست: جز گذران آرام زندهگي. همين است که خوانندهي شهرنشين امروزي را مجذوب کتاب ميکند.
سارا زيبايي
از اولين داستان تا آخرين، در شهرها روان هستيم. داستان يک زن ايراني گم شده در ايستگاه راهآهني در آلمان، شروع روند کتاب است، زني که ايراني است، ولي گم شده. همين دنبال ميشود، در قويترين نوشتهي اثر، «تيفوس» زني تصوير ميشود که ميخواهد خودش باشد و زندهگي کند، صرفا زندهگي کند. داستانها همين هستند: براي زندهگي.
سارا زيبايي
بريدهيي از کتاب: از خواب که بيدار شد گرسنه بود. دختره مثل مادرش صبحانههاي هتل را دوست داشت. من دوباره توي آپارتمان کهنهام، در شهر خودم بودم که او سرحال و سبک رفت رستوران و يک صبحانهي مفصل سفارش داد. پول و دوربين ديجيتال و تلفن همراه را گذاشته بودم براي او. شال و آينه را هم. از در بزرگ هتل زد بيرون.
سارا زيبايي
هوا را کشيد توي سينه و تصميم گرفت دو سه دست لباس تازه براي خودش تهيه کند. رفت سراغ بهترين فروشگاههاي شهر. عطر و لوازم آرايش هم خريد.
سارا زيبايي
يک پانچوي نارنجي گرفت با طرح شکلاتي. خودش را خوشگل کرد و آمد فروشگاه تو. پسرت منتظر بود. آمد
استقبالش. دختره نه گذاشت و نه برداشت و پسره را دعوت کرد به ناهار. به دختره سفارش کرده بودم نامي از تو نياورد. پسرت را بگو! عين خودت عاشق پيشه! دخترم خوب دل پسرت را که برد، گفت: «عشق و عاشقي مال قديمه!»