پيام
+
او را که ديدم زيبا شدم- رمان کوتاه/فهرست: رمان هفت فصل دارد که با شماره مشخص شدهاند.
دكتررحمت سخني Dr.Rah
89/3/28
سارا زيبايي
پشت جلد کتاب: مادر، مادر، مادر جان! اين جا که نميدانم کجاست خيلي تنها هستم. پدر که نميدانم کجاست، خيلي گرفتار است. تو که نميدانم چه ميخواهي، خيلي سرگرداني. آخر ما کي دور هم جمع ميشويم؟ اين رحم سرگردان و خالي تو که مال من و ابوطالب و بابک بود و هيچ کدام از ما را به خودش راه نداد، همه را سرگردان کرده است. خانهي ما کجاست؟
سارا زيبايي
متن معرفي کتاب: تنهايي. تنهايي سادهي غمگين. رمان کوتاه، ملموس و روياپرداز شيوا ارسطويي در ميان موجهاي بيپايان اندوه بيان ميشوند. اندوهي که ساده است، زيباست و حيرتانگيز. راوي داستان مانند بيشتر نوشتههاي خانوم ارسطويي يک زن است. زني که شناور است، در روزهايي که ميگذرند، در سالها، مکانها، شخصيتها، موقعيتها، آرزوها، و اندوه.
سارا زيبايي
رمان ساده شروع ميشود، فصل اول توصيف زني است ايستاده رودرروي يک تصوير، يک تصوير ذهني يا يک تصوير عيني. تصويري از خود در حال زايمان. و ناگهان همه چيز بههم ميريزد. پيردختري وارد خانه ميشود، (عمه او، تنها مادري که داشته، از کودکي، نه زياد دست پدر بر سر خود ديده و نه تصويري از مادر در ذهن خويش دارد،) و سرکوفت ميزند که باز دارد چه ميکند؟
سارا زيبايي
روياپردازي بد است ... رمان ساده است. کلماتي ساده، جملاتي آشنا، تصويرهايي زنده. اما شناور در هر چيز ممکن: زمان، مکان،فکرها و ...
سارا زيبايي
راوي هجده ساله است و بيست و چهار ساله و سي ساله. در زمان ميچرخد. در جنگ و مجروحها و ابوطالب ِ تقريبا مردهي روي تخت، و حس زن بودن، شوهر خواستن، داشتن بچهيي خيالي، و بابک، پسربچهيي که زلزله زنده نگهش داشته، شاهد مرگ پدر و مادر بوده و دست خودش زير آوار له شده. همه چيز چون معجوني درهم پيچ و تاب ميخورد و اين رمان کوتاه، خيلي کوتاه، اما پر از تصوير، زندهگي و رويا را ميسازد.
سارا زيبايي
گول کمبرگ بودن کتاب را نخوريد. شيوا ارسطويي يک رمان گردن کلفت برايتان نوشته است. اثري با فرمي پر پيچ و تاب و داستاني که يک عمر زندهگي زني را برايتان نقش ميزند. قلم شيوا ارسطويي سحرآميز است؛ امتحانش کنيد.
سارا زيبايي
بريدهيي از اثر: هر چه را دلش ميخواست، خودش تعريف ميکرد. هر وقت دلش ميخواست. شروع که ميکرد، ميفهميدم دلش براي حرف زدن تنگ شده و ميخواهد حرف بزند. خودش ديده بود که پدر و مادرش چه طوري ماندند زير آوار ِ خانهشان. از مردنشان مطمئن نبود. شايد هم بود. نميشد فهميد.
سارا زيبايي
وقتي از آنها حرف ميزد، احساس خاصي نشان نميداد. فقط تعريف ميکرد و موقع تعريف کردن، مثل اين بود که از چيزي تمام شده حرف ميزند: «مامانم خيلي خوشگل بود. بابام خيلي دوستش داشت. وقتي مامانم باهاش قهر ميکرد، بهم ميگفت تو برو ببوسش و بعد بيا من ببوسمت. اون قدر بوساي مامانمو ميآوردم ميدادم به بابام، تا خندهشان ميگرفت و آشتي ميکردن ...» (صفحهي 18 کتاب.)
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید