پيام
+
ياد دارم در غروبي سرد سرد،
ميگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد ميزد کهنه قالي مي خريم
دست دوم،جنس عالي مي خريم
کاسه و ظرف سفالي مي خريم
گر نداري کوزه خالي مي خريم
اشک در چشمان بابا حلقه زد
عاقبت آهي کشيد ،
بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نيست
اي خدا شکرت ولي اين زندگيست؟
بوي نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بي روسري بيرون دويد
گفت: اقا سفره خالي ميخريد.......؟

آبجي كوچيكه
89/3/26
كارآفرين و وثوقي و س
فوق العاده بود ممنون گلم