پيام
+
پيش از اينها فكر مي كردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس و خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
beran
89/3/22
سارا زيبايي
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان
رعد و برق شب صداي خنداه اش
سيل وطوفان نعره درنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست
سارا زيبايي
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت .
سارا زيبايي
هرچه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين ، از آسمان ، از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هرچه مي پرسي ، جوابش ْآتش است .
تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ، دورت مي كند .
سارا زيبايي
كج گشودي دست ، سنگت مي كند .
كج نهادي پاي لنگت مي كند
درميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر زديوار و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بودو وحشت از خشم خدا
سارا زيبايي
هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود
مثه تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود
سارا زيبايي
تا كه يكشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديدم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
سارا زيبايي
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست و رويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين ؟
خانه اش اينجاست ! اينجا در زمين ؟
گفت آري خانه او بي رياست .
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي كينه است .
مثل نوري در دل آيينه است .
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي شود در باره گل حرف زد
صاف و ساده مثه بلبل حرف زد
چكه چكه مثه باران حرف زد.
بهي جون
اولش كه ديدم طولانيه نخوندمش(حوصله نداشتم!)اما الان كه خوندم ديدم خيلي قشنگه....مرسييييييييييي!!