سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

http://www.ferme.it/images/journal/rain.jpg

 

می زنم آروم آروم

قدم زیر بارون داغون

تو نیستی بگیری دو دستم

پیشم نیستی از این بارونم خستم

بارون شده مثه قطره داغ

تو نیستی شدی قد یه خواب

توی خوابم در آرزوی دیدنتم

من همونم که تو نبودت می کنه تب

ضربانم می گیره بهونتو

کاش بودی می خوندی لالاییه شبونتو

کاش بودی می گفتم دردامو به تو

حالا که نیستی اما سپردم این دلو به تو...

توی دنیایی که بی تو سرگردونم

دلم می خواد زمانو به عقب برگردونم

همون روزایی که می گفتی همیشه من کنارتم

تو گفتی اگه عشق یه اشتباست،عاشق اشتباهتم!

مگه نگفتی دنیاهامون مال همه؟

حالا که رفتی ببین دنیای من چقدر کمه!

فریاد می زنم تا که بارون

برسونه صدامو تا آسمون:

ببین چقدر دلم تنگه واست،

بی تو این روزا بدون هیچ رنگ تازست!.......

.

.

حالا بارون می زنه تو صورتم

اونم طاقت نداره می گه من دیوونتم!

می زنم آروم آروم،

قدم زیر بارون تا اون

بدونه بی اون شدم چقدر داغون!

 

پ.ن:به سبک رپ خونده شود!:D

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در جمعه 89/12/13ساعت 8:56 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

 

خدایا امشب که دلتنگی هایم را ورق می زدم به صفحات خالی از با تو بودن رسیدم...

صفحاتی که از تو غافل بودم و بی تو سپری کردم...

همان صفحاتی که بی تو سفید ماندند!

آه که بوی بی معرفتی و بی مهری مشامم را آزرد،

چه بی وفا بودم که ناآگاهانه چندین خط را بی حضورت گذراندم!

سطر به سطر آن صفحات تیری شدند بر قلب نازکم،

دلم برای با تو بودن پر کشید!

بی اختیار نامت بر زبانم جاری شده بود و قلبم بهانه ات را می گرفت!

به دنبال نشانه ای از تو صفحات دیگر را ورق زدم،

گاهی پر رنگ و گاهی کم رنگ حضورت را حس کردم،

کلمات ناسپاس و ناشکر در گوشم زنگ می زدند و خود را به رخم می کشیدند!

سرم را با عصبانیت به طرفین تکان داده تا از این افکار رهایی یابم،

بی فایده بود!

یاد تو و یاد بی محبتی هایم فراموش نشدنی بودند!

از این همه بی توجهی از خود متنفر شدم!

باید برمی گشتم،آری،بایستی از اول دفتر را شروع می کردم

و صفحاتی را که بی تو گذشته بودند ویرایش می کردم،

باید تمام صفحات زندگیم عطر خوش وجودت را به خود می گرفتند،

و مرا نیز عطرآگین می کردند!

چرا که دلتنگی هایم را می توانستم لابه لای این حس زیبا،

میان این عطر دلنشین گم کرده و تلخی آن را به شیرینی حضورت بفروشم!

پس می نویسمت،

به نام عشق،

به نام زندگی،

به نام همه چیز،

که بی نامت هیچ نیستم!

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در سه شنبه 89/12/10ساعت 8:49 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

 

 http://i00.c.aliimg.com/blog/upload/2009/09/15/8b290c479af2ebad9129d0475591765a.gif

روزگاریست خدایا...

چشمانم ابرهای پاییزی را رو سفید کرده اند،

آه که لبهایم ازتن عریان درختان خزان،خشک تر است،

دستانم سردتر از باد و دلم افسرده تر از برگهای زرد خزان!

ناله ام سخت تر از رعد و نگاهم گذرا تر از برق!

حرف ها و خنده هایم مات تر از مه شده اند،

این روزها قدم هایم،پا به پای باران و برف ز من می گریزند،

و چه دلگیر از اسارت گلایه می کنند...

چه اسیر خویشتنم و چه بیزار از اسارت!

آه خدایا....

چه بوی خزان می دهم!

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/8ساعت 12:41 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

نه من محتاج نیستم!

محتاج نگاه هایی که محبت را به من می دهند

اما در آخر همه را بی کم و کاست حساب می کنند!

محتاج ترحم ها،عشقهای دروغین و و هوسهای زودگذر نیستم!

محتاج انسانهایی که در خود و باورهایشان غرق شده اند هم نیستم!

محتاج دل خوشی ها و خنده های الکی،خوش بختی های بی دوام و وجود های دورنگی نیستم!

دگـــــــــــــر محتاج نیستم!!!

من فقط محتاج یک نگاهم،

یک نظر و یک عشق!

عشقی که از آبهای بی کران اقیانوسها هم آبی تر است،

نگاهی که از هر الماسی درخشان تر،

صدایی که از هر نغمه ای خوش آهنگ تر،

وجودی که از هر شعله ای سوزان تر و دلنشین تر،

و دستی که از همه دستها بی ریا تر است!

همه را در وجود او یافتم!

آری در یک جمله فریاد می زنم:

"به تو محتاجم خدایـــــــــــــــــــــــا!!"

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در شنبه 89/8/29ساعت 7:15 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

به یاد دارم، شبی از شبهای پاییز

در حضور آهنگ کوچ کلاغ ها

تو دستم را گرفتی....برایم از عشق خواندی!

تو گفتی در این شب بارانی،

در حضور رهگذر های خیابان

تو را می پرستم من،ندارم از خدا ترسی.

من از شادی درخشیدم

در خیالم تا قله کوه دویدم...

حس شیرین عشق مرا در بر گرفت

خنده رو لبهای من باز جان گرفت!

تو گفتی گر می توانی با من عهد ببند

با کسی جز من نباشی هم نفس

به رویت لبخندی زدم

از دل و دینم برایت حرف زدم

اکنون روز ها گذشته از آن شب پاییز

بی تو ماندم و تو بی من چه تنهایی!

تو فرسنگها دوری از من

زیر خاکها ،

 در آسمان،

من اینجا بر زمینم،

غریب و سرد و خاموش

تو نیستی ...

تو رفتی بی آنکه بر عهدت بمانی!


"سارا زیبایی"


نوشته شده در یکشنبه 89/5/10ساعت 12:58 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

<   <<   6   7   8   9      >

Design By : Pichak